رساله ی تکلیفیه
گفتیم این روزها که بازار احساس تکلیف کردن داغ است ما هم احساس تکلیفی بکنیم! و قلم را لختی در حوزه ی تکلیف و مکلف بودن و حدود تکلیف بچرخانیم. - گر چه اگر مرحوم بیهقی زنده بود و این همه احساس تکلیف را مشاهده می کرد،از فرط اعجاب و حیرانی قلم را می گریاند و یا شاید او هم تغییر موضع می داد و قلم را می خنداند - به هر حال هر چه باشد بنده در چرخاندن و گریاندن و خنداندن و احیانا لغزاندن قلم شاگرد ایشان هستم گیریم از نوع خلف صدق یا ناخلفش! به این می گویند لزوم مالایلزم و دور افتادن از مطلب!!!
آنچه از درس دینی و محضر علمای اعلام به یادم مانده است،معمولا حد تکلیف ذکور سن شانزده سالگی و یا ظهور بعضی علایم بلوغ جسمانی از قبیل روییدن مو در بعضی از نقاط بدن و تغییر تن صدا و رویت بعضی نشانه ها در شب و ...می باشد که از آن پس تکالیف الهی و شرعی بر وی واجب می گردد و ملزم به انجام آن هاست.
حال سوال اساسی اینجاست که حد تکلیف سیاسی و رسیدن به بلوغ سیاسی چیست و کجاست؟! و از روی چه نشانه هایی می توان فهمید که آیا کسی به حد تکلیف سیاسی رسیده است و به اصطلاح رجل سیاسی شده است یانه؟
علایم بلوغ سیاسی چیست و چگونه و از روی چه قراین و شواهدی می توان آن ها را تشخیص داد؟
آیا صرف اقرار به لسان و ارائه مدرک صوری - آن هم در این دور و زمانه که به مدد بعضی ازدوستان و وجود رایانه ی عزیز،داشتن مدرک از آب خوردن هم آسان تر است - منات عقل می تواند باشد یا نه؟ آیا در بوق و کرنا دمیدن و سابقه ی عالی سیاسی تراشیدن و تندیس تقوی و دیانت ساختن از کسی و ... می تواند نشان بلوغ و مکلف شدن سیاسی کسی باشد یا نه؟
اگر چه ما ملت شریف و عزیز همیشه در درس تاریخ نمره ی امپراطور فقید فرانسه - ناپلئون - را یدک می کشیم و به اصطلاح بعضی از مورخین بی طرف حافظه ی تاریخی ضعیفی داریم، اما با مختصر مروری در ذهن نه چندان کندمان متوجه می شویم که در این چند دوره ی منتهی به امروز چه بسا از اصحاب رسانه و ورزش و بازار و دانشگاه و آموزش و پرورش و صنف طبیبان و مهندسان و بساز بفروش ها و قنادان و ... هر کدام به نوعی احساس تکلیف کرده اند و آمده اند و با توپ بسیار پر هم آمده اند و کاری از پیش نبرده اند که هیچ، بلکه قوزی هم بالای قوزهای قبلی افزوده اند و رفته اند.
در عرصه های کمی بزرگتر عده ای با سخنان چرب و نرم و شعارهای مردم پسند وارد گود خطیر سیاست شدند و کباده ی رجل سیاسی بودن کشیدند و اما سر بزنگاه معلوم شد که ای وای باز هم خطایی رخ داده است.
...یکی آمد و گفت:ما مستظهر به پشتیبانی ملتیم و فلانیم و بیساریم، اما شد آن چه که به هیچ وجه در مخیله اش راه نمی داد...آن دیگری و آن دیگری...
اعجاب آور و حیرت انگیز آنکه هر کسی آمد شروع کرد به تاختن به اسلاف خود و تمام تقصیر ها را گردن دیگران انداختن!!! به عبارت سیاسیون امروز توپ را انداخت به زمین حریف...
همه وعده دادند و وعده دادند و خسته نشدند و ملت با اعتماد تمام در انتظار تحقق وعده های سر خرمن!!!یکی شعار توسعه ی اجتماعی و عدالت اجتماعی داد و آن دیگری وعده ی مدینه ی فاضله و توسعه ی سیاسی داد و آن یکی وعده ی توسعه ی اقتصادی و مهر ورزی داد و با اعتماد به نفس کامل فریاد کشید،دیگران نتوانستند،ما می توانیم... و و و.
وای وای لم تقولون مالا تفعلون؟!
از همه چیزمان هزینه کردند. از خون شهدا بگیر و از پیکر پاره پاره ی جانبازان و مظلومیت آزادگان و رزمندگان و اعتبار بزرگان و...
...نمی دانم چگونه می شود احساس تکلیف سیاسی کرد؟ نمی دانم چگونه می توان فهمید که مام وطن صدایت می کند؟ نمی دانم چگونه می توان دانست که به بلوغ سیاسی رسیده ای؟ نمی دانم چگونه می توان پی برد که رجل سیاسی شده ای؟؟؟
ورزشکار خوبی بوده ای باش! سینماگر ممتازی بوده ای باش! بازاری موفقی هستی باش! ژورنالیست متعهدی بودی باش! پزشک،مهندس،معلم،نخبه،مخترع،و... هرکه و هر چه بودی باش و مبارک باد بر تو این بودن. اما صادق و صالح و متعهد به عهد و پیمان و وعده هایت باش و در یک کلام،جوانمرد باش.
اگر چه جوانمردی و سیاست را مانند عسل و خربزه با هم سازگاری نیست!!! و صداقت با ناجوانمردی تمام همیشه از بارگاه سیاست رانده شده است و به غربت هفت کشور افتاده است...
با این اوصاف نمی دانم آیا می توانم احساس تکلیف سیاسی بکنم یا نه؟! هاج و واج و بلاتکلیف مانده ام!!!
- ۹۲/۰۲/۰۴