قطره، باران ، دریا
تقدیم به دوستان یکرنگ
از درخت شاخه در آفاق ابر،
برگ های ترد باران ریخته!
بوی لطف بیشه زاران بهشت،
با هوای صبحدم آمیخته!
نرم و چابک، روح آب،
می کند پرواز همراه نسیم.
نغمه پردازان باران می زنند،
گرم و شیرین هر زمان چنگی به سیم!
سیم هز ساز از ثریا تا زمین.
خیزد از هر پرده آوازی حزین.
هرکه با آواز این ساز آشنا،
می کند در جویبار جان شنا!
*
دلربای آب، شاد و شرمناک،
عشقبازی می کند با جان خاک!
خاک خشک تشنه ی دریا پرست،
زیر بازی های باران مست مست!
این رود از هوش و آن آید به هوش،
شاخه دست افشان و ریشه باد ه نوش!
*
می شکافد دانه، می بالد درخت،
می درخشد غنچه همچون روی بخت!
باغها سرشار از لبخندشان،
دشتها سرسبزاز پیوندشان،
چشمه و باغ و چمن فرزندشان!
*
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش
شرمسار از مهربانی های او
می روم همراه باران کو به کو.
*
چیست این باران که دلخواه من است؟
زیر چتر او روانم روشن است
چشم دل وا می کنم
قصه ی یک قطره باران را تماشا می کنم
در فضا
همچو من در چاه تنهایی رها
می زند در موج حیرت دست و پا
خود نمی داند که می افتد کجا!
در زمین
هم زبانانی ظریف و نازنین
می دهند از مهربانی جا به هم
تا بپیوندند چون دریا به هم!
*
قطره ها چشم انتظاران هم اند
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند
هر حبابی، دیده ای در جستجوست
چون رسد هر قطره گوید:((دوست! دوست!))
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهرورزان همرهی!
*
با تب تنهایی جانکاه خویش
زیر باران می سپارم راه خویش
سیل غم در سینه غوغا می کند
قطره ی دل میل دریا می کند
قطره ی تنها کجا؟دریا کجا!
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو؟ تا شوم همراه او
سرنهم هر جا که خاطر خواه او!
شاید از این تیرگی ها بگذرم.
ره به سوی روشنایی ها برم.
می روم ،شاید کسی پیدا شود
بی تو ، کی این قطره دل، دریا شود؟
زنده یاد" فریدون مشیری"
- ۹۰/۰۵/۱۸