پیش درآمد
چشم در چشمانت میدوزد کاغذ سفید. قلم در انتظار حرکت. تو گم شدهای. خیال اوج گرفته است. رفته است. خیال بازگشتش نیست. از آن سان که شوریدهی شیراز میگفت:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او |
|
زآن سفر دراز خود عزم وطن نمیکند... |
تا کجاهاست جولانگاه خیال؟ و اگر نبود چه؟ این همه نقش چگونه رقم میخورد؟ چه صورتگر افسونگری است این خیال! چه نقشها میزند از بینقشی! سترگ مایهای در عین تهیدستی! این همه تصویر. این همه صورت. این همه شعر. این همه ساز و سوز. جهان سیری جهان سوز. کلام، زادهی یک رشحهاش. جان جان. ناگنجیدنی در بیان. مایهی این همه وجد و غلیان.
سیر میکند آفاق تا آفاق را. سیر نمیشود از این سیر بیپایان. کشف. شهود. اشراق. تابش انوار ازلی. سکر. صحو. محو. بیخودی. خلجان. آشوب. شیدایی. تهی از هر چیز. پر از تهی. قطرهای، دریایی در آنی.
چشم باز میکنی. قلم در انتظار. برگهای سفید، عطشناک. همچون زمینی تفتیده در انتظار باران. امان از دست این خیال. به کجاها کشانده بودهات؟ مانند کسی که رویایی دیده و فراموش کرده باشد، خوشی مبهمی در جانت چنگ انداخته است. وجدی ناشناخته در وجودت پا گرفته است. از آن نوع که زمین را در آغاز بهار.
*****
تصاویر مبهم کودکی زنده میشوند. جان میگیرند. وضوح مییابند. کودکی در کوچه پس کوچههای پیچ در پیچ. همزاد خیال. همبازی قاصدکها. شیفتهی پروانهها. مفتون گلهای زرد و چهچهههای قناریها...
بیشتر از چهل سال از آن روزگار سپری شده است امّا انگار همین دیروز بود. اوّلین روز مدرسه و من هاج و واج و حیرت زده.
همه چیز برایم تازگی داشت. بچّهها. مدرسه. معلّم. میزها و نیمکتها. کلاس. تصاویر نصب شده بر بالای تخته سیاه. همه و همه.
*****
زمان بی آنکه منتظر بماند با شتاب گذشت. اوّلین و بهترین جایزهی عمرم کتاب داستانی بود از طرف معلّم کلاس سوّم ابتداییام جناب آقای ابوالقاسم نصیری. هرچه بود و هرچه شد، از آن زمان آغاز گردید.
مونس تنهاییام را یافته بودم. کتاب. بسان دو همزاد تا به امروز به هم پیوند خوردیم. انس گرفتیم. در هم تنیدیم. یکی شدیم. خواندم و خواندم و خواندم. هنوز هم میخوانم. با افراط. سیریناپذیر. تشنهتر و تشنهتر. استسقایی پایانناپذیر. حکایت همچنان باقی.
اکنون سال هاست که همزاد دیگری نیزبه ما پیوند خورده است. نوشتن. سه همزادیم. من و خواندن و نوشتن. هر سه پای به پای هم و دوش به دوش تا چه پیش آید.
بی تعارف خویشتن را وامدار همه میدانم. مردم. معلّمان. اساتید. نویسندگان. همه و همه. چه آنان که بی واسطه چیزهایی به من آموخته اند چه آنان که با واسطه.
*****
داستانهای زیادی خواندهام. از نویسندگان بزرگ. از ادبیّات ایران و جهان. از نویسندگان خودمان. از نویسندگان اقصی نقاط دنیا. از یونان و ترکیه گرفته تا فرانسه و انگلستان. از روسیه و پرتقال و اسپانیا گرفته تا پرو و کلمبیا. از برزیل گرفته تا آمریکا و ایتالیا.
کمتر نویسندهی اسم و رسمداری هست که اثری از او را نخوانده باشم! و چه بسا چند اثر از یک نفر. از هزاره های پیشین تاسده ها و دهه های پسین. از حکیمان و فرزانگان دیروز تا اندیشه ورزان و صاحب ذوقان امروز.
افلاطون، دانته، کنفسیوس، لائوتسه، بودا، زرتشت، سروانتس، اونامونو، اینیاتسیوسیلونه، تولستوی، ماکسیم گورگی، گوگول، فادایف، پائوستوفسکی، داستایوفسکی، چخوف، شولوخف، آیتماتف، سولژنیتسین، پاسترناک، لرمانتف، پوشکین، شکسپیر، دیکنز،کامو، همینگوی، مارکز، ساراماگو، بارگاس یوسا، کازانتزاکیس، مک کالو، هرمان هسه، توماس مان، هاینریش بل، نیچه، کادر، کاداره، مالرو، فاکنر، کوندرا، اورهان پاموک، یاشار کمال، ناظم حکمت، نسین، ... فردوسی، نظامی، مولوی، شمس تبریزی، سعدی، حافظ، جامی، بیهقی، ابوسعید، شیخ ابوالحسن خرقانی، حلاج، عین القضاة، شیخ شهاب الدین سهروردی، عبید زاکانی،... جمالزاده، هدایت، چوبک، بزرگ علوی، سیمین دانشور، محمود دولت آبادی، احمد محمود، درویشیان، گلشیری، براهنی، معروفی، آل احمد و... صادقانه بگویم بی آنکه قصدم هیچگونه اظهار فضلی باشد، ذکر همه شان حکایت "مثنوی هفتاد من کاغذ شود" می باشد.
امّا داستان مردم ما هم شنیدنی است. حکایتهایی پر از شکر و شکایت. قصّههایی پر از شادی و غصّه. ماجراهایی عجیب ولی باورکردنی. داستان هایی از ارباب و رعایا، از خانها و بیگها. مردانی نه از تبار دیلم و گیلک ویلان سیستان، امّا گیلهمردوار و رستمانه. سووشون خود حکایت آن ها. سیاوش هایی جوانمرگ شده! گیله مردهایی به بند کشیده شده!
دستخوش تاراج خودی و بیگانه. از آشور بگیر تا یونانی و رومی و عرب و ازبک و گرجی و...! سواران ارشد خان وصمدخان. غارتگران قرهداغ. دارو دسته ی اسماعیل سمیتقو. چپاول پشت چپاول. غارت پشت غارت. دهشت از پی دهشت. وحشت از پس وحشت. بریدگی. استیصال. کشتار تا حد انقراض! سر انجام، سر از خاکستر بلند کردنی ققنوس وار از پس هر آتش به جان افتادنی!
هم از آن سبب است پیچ در پیچ و تنگ بودن کوچههای قدیمی. چه تلخ است سرگذشت دخترکان بیپناه و آواره در کوی و برزن! چه جان سوز است قصّه ی پر غصّه ی اطفال در خون تپیده ی بی گناه در حملات دشمنان آزمند!
داستانها سرگذشت مشترک همهی انسانهاست در جای جای جهان. من در متن همه ی داستانها بخشی از سرگذشت مردمانمان را دیدهام. حتّا در آثار نویسندگانی از قارّه های دیگر که نه ما را دیدهاند و نه از سرگذشتمان خبری دارند!