حال به صحنه ی نمایش زندگی برگردیم،هر کسی نقشی برعهده دارد اما زمان ایفای این نقش ها کمی طولانی تر از نقش های تئاتر است مثلا ده سال یا بیست سال یا شصت سال و کمی بیشتر یا کمتر که این را می توان طول زندگی تعبیر کرد و در ضمن این نقش کلی،گاه نقش های مقطعی دیگر نیز ایفا می شود؛مثلا نقش پزشک یا مهندس یا معلم یا وزیر و وکیل و چه و چه و چه...که خیلی ها این نقش های فرعی را بسیار جدی می گیرند بطوری که گاهی به هیچ قیمت حاضر به از دست دادن این نقش ها نیستند! البته حساب آنان که اهل معرفت و اندیشه و درک و فهم هستند از دیگران جداست. مثلا داستان بیداری ابراهیم ادهم که خیلی ظریف پی می برد که جهان مانند کاروان سرایی است که همه نقش مسافر را دارند و هیچ کس دائما در آن ماندنی نیست و اتفاقا او در این کاروان سرا نقش حاکم را دارد لذا به اختیار تخت سلطنت را رها می کند و آن نقش را به دیگران وا می گذارد!
در عوض خیلی های دیگر نیز هستند که برای چند روز بیشتر ایفای نقش کذایی خویش حاضرند حمام خون راه بیندازندو چه کارها بکنند و ...
در مقالات شمس می خواندم که عده ای از شمس شکایت می کنند که به جمع آنان نمی پیوندد و او جواب می دهد من غریبم غریب را گوشه ی کاروان سرا لایق تر!
وین دایر کتاب بسیار زیبایی با عنوان / برای چه فرا خوانده شده ایم / دارد که در آن به این مطلب بسیار اساسی اشاره دارد که هر کس برای ایفای نقشی فرا خوانده شده است. حال با این اوصاف چقدر باید سطحی فکر کرد و خام اندیش بود که این نقش ها را جدی گرفت؟
آیا اگر بازیگر نمایشی نقش خود را واقعی تصور کند و به هیچ وجه نپذیرد که همه ی این اعمال و رفتار بازی بود ه است و در پشت پرده ی ماجرا گارگردانی و نویسند ه ای وجود دارد که بازی او را رقم می زده است چه باید کرد؟!
خیلی وقت ها وقتی قلم به دست می گیرم و طرح ماجرایی را می ریزم بعدا متوجه می شوم که متن نوشته شده ربطی به طرح و پیرنگ من ندارد و گویی شخص دیگری این مطالب را نوشته است! فقط از روی خطم می شناسم که نوشته ها با دست من نوشته شده است و فقط دست خط مال من است!
این ماجرا ،گویی خواجه حافظ را هم به خود مشغول داشته بوده است آنجا که می فرماید؛ بارها گفته ام و بار دگر می گویم /که من دلشده این ره نه به خود می پویم /در پس آینه طوطی صفتم داشته اند /آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم /
آیا اندیشه ی بی راهی است اگر فکر کنیم زندگی صحنه ی نمایش بسیار بزرگی است که گارگردانی بسیار بسیار هوشمند و توانا آن را گارگردانی می کند و برای هر کسی نقشی به فراخور تیپ شخصیتی خود تدارک دیده است اما بسیاری بعد از مدتی تکرار نقش خود بازی و نمایش را جدی می گیرند و از یاد می برند که همه چیز بازی بوده است و خیال می کنند که همه کاره خودشان هستند و آن وقت بادی به غبغب می اندازند و گردو خاک به پا می کنند و ...
نمی دانم شاید این هم بخشی از نمایش/بازی زندگی/ است که ما از آن غافل شده ایم!!!