یک نمونه از آن را به مناسبت ماه رمضان می خوانیم ؛
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان ،زلف میفشان که فقیه،
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند
این عجب نقطه خال تو به بالای لب است
یارب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد ؟
نقطه هرجا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقبست و من از آن میترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ،
که دمادم لب من بر لب «بنت العنب» است
منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من ، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو نه ز شرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازی است «حمال الحطب» است
گر «صبوحی» به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
برگرفته از:آرایش جان
اما شعری از شیخ اجل سعدی که ای بسا شاطر خمیر شعرش را از آن آب داده باشد! البته به نظر این حقیر...
آن نه زلفست و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است
جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از ناله مرغان چمن در طرب است
هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است
خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازه پای طلب است
هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم میکشد و درد فراقش سبب است
سخن خویش به بیگانه نمییارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است
لیکن این حال محالست که پنهان ماند
تو زره میدری و پرده ی سعدی قصب است