خوابنامه
از قدیم و ندیم در افواه جاری بوده است که ؛ خواب دیدی خیر باشد! و در خواب بسی حکمت هاست و گاه باشد که خواب نشانه ای باشد از عوالمی دیگر و...
شبی از شب ها که تا دیر وقت بیدار بودم و طبق عادتی/مرضی/ دیرین مشغول مطالعه ، کتاب در دست خوابم برده بود که عبید رحمة الله رابه خواب دیدم. - شتر در خواب بیند پنبه دانه - بر خلاف تصور ذهنی ام ،قیافه ی وی بسیار نورانی و درخشان بود و نور آن به آسمان تلألو می کرد.
عبید که گویی تعجب مرا دریافته بود لبخند زنان پرسید، چیزی شده است؟یعنی چیز حیرت انگیزی دیده ای؟ با تردیدگفتم نه، اما! گفت: اما چه؟ با تمجمج گفتم: والله حقیقتش اینجوری اش را دیگر انتظار نداشتم! باز گفت: چه جوری اش را؟ با تردید گفتم: آخه با آن همه هجو و هزل و فحش و ناسزا گمان نمی کردم ، شما را با این هیبت روحانی و معنوی مشاهده کنم! سری تکان داد و گفت: باز هم مشکل همیشگی ، حکم به ظاهر، امان از دست شما ظاهربین ها! گفتم:خب ما که علم غیب نداریم!چه می شود کرد؟ با دل آزردگی گفت:حداقل اینکه اگر راهی به باطن نیست ، حمل بر خیر و صلاح که می توان کرد! گفتم: قول می دهم از این به بعد زود قضاوت نکنم!
با خوشحالی گفت:من در زمانه ای زیستم که غیر از طنز و هزل و هجو راهی برای اصلاح پلشتی های زمانه نمانده بود و از آنجایی که به قول قدما ؛آخر الدوا ءالکی به آن سبب داروی تلخ طنز را با جد و هزل و هجو به هم آمیختم تا امراض زمانه را درمان نمایم، و مانند فصادی نیشتر به رگ چرک و فساد آن زدم تا بیمار را از هلاکت نجات دهم !شیوه ای که تا به امروز -البته به سبک و سیاق من! - متروک و مندرس مانده است .پرسیدم چاره چیست؟ با کمی تأمل گفت: ادامه ی راه. گفتم: کار بسیار مشکل و طافت سوزی است!گفت:کارهای بزرگ ،مردان بزرگ می طلبد. دستپاچه گفتم:مطمئنا منظورتان که من نیستم! با زرنگی خاص خودش گفت: چرا که نه! مانند مستی محتسب دیده ، هاج و واج نگاهش کردم و گفتم: از قدیم گفته اند: کار هر بز نیست خرمن کوفتن... گاو نر لازم است و از این حرف ها...گفت : این هم از آن سخنانی است که بعضی ها ، مخصوصا در گوش مردم خوانده اند تا اعتماد به نفس را از آنها بگیرند و خودشان چند صباحی بیشتر نان نادانی مردم را بخورند! با تردید و دو دلی پرسیدم چاره چیست؟ گفت: ادامه ی راه ...
با صدای مؤذن از خواب بیدار شدم. هنوز چهره ی نورانی عبید مقابل چشمانم بود. بسیار خسته بودم و حال کسانی را داشتم که از سفری طولانی برگشته باشد منتهی سفری در زمان . صدای عبید را با طنینی خاص به وضوح در گوشم حس می کردم ،ادامه ی راه،ادامه ی راه...
و به راستی چه راه پر پیچ و خم و مخاطره آمیزی ! اما چه می توانستم کرد؟ مانند کوهنوردی مبتدی که در کوهستانی برفی پا جای پای راهنمای خود می گذارد، به راه افتادم ...اگر چه افتان و خیزان...
و هنوز صدای عبید در گوشه گوشه ی زوایای وجودم طنین انداز است، ادامه ی راه...
هر از گاهی قلم را به دست می گیرم، اما این نه منم که قلم را راه می برد، بلکه قلم است که بر من تسلط دارد و به هر کجا که می خواهد می کشاند ،بی آنکه غمش باشد چه بر سر همراهش می آورد...
رساله ی التعریفات و التغییرات
مقدمه ی مختصر
ال در زبان عربی حرف تعریف است یعنی باعث می شود نکره /ناشناس/ شناخته شود. در رساله ی تعریفات ال هم حکم ابزار تعریف را دارد و هم حکم دسته ای را دارد که به کمک آن می توان کلمات را برداشت و جابجا کرد و احساس من آن است که بی مدد آن شاید نتوان وزن کلمات را تحمل کرد و دیگر اینکه ال خود لباسی برازنده برای طنز است، همین. نکته ی دیگر اینکه در این رساله معانی کلمات از منظر وارونگی و کاربردشان در لسان بعضی ازبشرها مورد توجه قرار گرفته است و هر کسی می تواند معانی رایج دیگر را به تناسب جغرافیای فکری خود بر آنها بیفزاید و صد البته که مبدع و مخترع این فن شریف حضرت عبید زاکانی رحمة الله است و قطعا ما در این میان محلی از اعراب نداریم به درستی که حق تقدم با حضرت وی است که؛الفضل للمتقدم.
الطنز:واکسن جامعه / القلم:ابزار فلاکت و هلاکت / التعارف:تف سربالا / المقام:تکیه بر باد / الزبان:اسباب درد سر/ الغافل:آنکه خدا را فراموش کند/ المسؤل :آنکه دردسترس نباشد/ الرئیس : عقل کل / التلوزیون :سکوی پرتاب/ الماهواره:تخم نفاق / المبایل:ستون پنجم / الاینترنت:نسل سوم تریاک / الکتاب:آنچه نخوانند/ المأمور:همیشه معذور/ المدرک:ورق پاره / الدانشگاه:کارخانه ی تولید مدرک/ الخناس:سخن چین و دوبهم زن / الشاعر:مهندس کلمات/ المتفکر:پای در گل مانده/ الپزشک:پاروی پول/ الهنر:کالای بی خریدار/ المال:عامل سلب آرامش/ الکارمزد:نام دیگر نزول/ الخوشبخت:آنکه زن و فرزند ندارد/ البدبخت:عیالوار مستأجر/ القسم:دست آویز دروغگو / الامین:آنکه هیچکس دوستش ندارد / التنبل:آنکه کار خودبه غیر سپارد / المروت:آنچه یافت نشود/ الایمان:آنچه از دل ها فراری است/ التقوا:همزاد سیمرغ و کیمیا/ السیاست:یک بام و دو هوا / البوقلمون:آنکه به هر رنگی درآید / النیکی:آنچه نکنند / الخیر:آنچه نرسانند/ النعمت:دوست خوب / الشفا:مرگ بیمار / المنتقد:خرمگس معرکه / الاختلاس:آتش در خرمن مردم / التلخ:حرف حق / الشیرین:مجیز و تعریف بیجا / التخلف:وسیله ی ارتقا/ البی هنر:دولتمند/ الکاردان:بله قربان گو/ الکاربلد:آنکه دست چپ از راست نشناسد/ الباکفایت:آنکه هر از بر نداند/ الپول:حلال مشکلات/ الاعتبار:ثروت و مقام/ السواد:عامل بدبختی / الصاحب منصب:ازما بهتران / القناعت:دارایی بینوایان/ القانون:سلاح زورمندان / النادر:انسانیت / الشکستنی:عهد و پیمان / الخوردنی:بیت المال/ الجانکاه:صحبت خودخواه / البخت:زیبای خفته / السخت:زندگی / الگناه:دل شکستن / التباه:دوستی بدخواه / الانسان:جامع الاضداد / العمر:شمارش معکوس/ المرفه:مال مردم خور / السیف:زبان حقیقت گو / المرگ:پایان فیلم زندگی/ الگریه:سوپاپ اطمینان / البرزخ:دوراهی انتخاب / المرام:جنس تاریخ مصرف گذشته/ الوفا:آنچه منسوخ شده است / المروت:آنچه یافت نشود / البازنده:مال اندوز/ الخسیس:خرپول وخرپول /البخشنده:محتاج نان شب / الامتحان:عامل استرس واضطراب / المهمان:حادثه ی غیرمترقبه / الداماد:قوزبالاقوز / الهمکار:زیرآب زن/ الروزنامه:کاغذباطله / الانسان :همیشه درزیان / الروح:مرغ قفس تن/القدرت:ابزارفساد/ الطبیعت:باغ توحید/ الکشاورز:عارف واصل/ الچوپان:مرد حق/ المحبت:داروی دردهای بی درمان/ الرفیق:سنگ صبور/ المیزان:وجدان بیدار/ النادان:از خود راضی/ البیدار:انسان خاکسار/ الزندان:کره ی خاکی / ...
رساله ی التعریفات و التغییرات (۲)
المقام:تکیه بر باد / الفیلسوف:مبتلای عقل / النویسنده:باد به دست / العاقل:تارک المقام / الاستاد:باد در آستین / البازار:جمهوری خودمختار / البنگاهی:شعبده باز / الکارگر:همزاد کار / الهیروشیما:برگ عدم سوء پیشینه امریکا / السمسار:مرده خور / الدوره گرد:قیلوله برهم زن / الهمسایه:آنکه مرغش غاز است / الغیرانتفاعی:اسم بی مسمّا / الدانایی:بلای جان / النادانی:راحت جان / القرض:روسیاهی / القهوه خانه:سالن اجلاس بیکاران / الوام:طوق بدبختی / الضمانت:آغاز دردسر / الهمایش:بازار مکاره ی روده درازی / المهمانی:همایش شکم / الریا:پلّه ی ترقّی / الغریب:حقیقت جو / المغضوب:حقیقت گو / المعروف:رکورد دار اختلاس / الشایسته سالاری:خویشاوندسالاری / الگفتمان:پته روی آب / الانتقاد:مچ گیری / الکم پیدا:وجدان کاری / الفصیح:زبان تملّق / البلیغ:مدح و ثنا / المجاز:تبریک و تهنیت / المحال:واقع بینی / المرسوم:خرده گیری / المتروک:جوانمردی و عیّاری / التنها:مردحق / الکارمند:رکورد دار زیر خط فقر / الدرد لاعلاج:جزم اندیشی / الحیرت:فروتنی دولتمند / الغفلت:صفت واعظان / الغربت:خانه ی سالمندان / الغم:غذای دل / الممنوع:سخن حق / الحرام:کار خیر / الحلال:مال مردم / الدموکراسی:حاکمیّت یک درصد / التوسری:آنچه بخورند / المغرور:تازه به دوران رسیده / المتقلّب:بسازوبفروش / البیت المال:خوان یغما / الرشوه:شاه کلید / الناصح:ناصح بی عمل / البیکران:فکر انسان / الاحسان:کیسه ی خلیفه / الاندیشه:جدال عقل و ذهن / المدارا:کلید خوشبختی / الباهوش:بچّه ی هرکس / البهشت:وقت خوش / الدوزخ:تیرگی درون / الحق:آنچه نگویند / الهنرمند:فلک زده / الخبیث:هزارچهره / الاعتماد:آب در غربال / المعیار:ظاهر خوش / الزندگی:دور باطل / الاشتغال:کالای کمیاب / المتزلزل:قیمت بازار / القیمت:سر به آسمان / الاستعفا:راحت جان / القلّاده:زن و فرزند / الطوق لعنت:مقام و منصب / التوجیه:بدترین اختراع انسان / المعصیت:مردانگی و انسانیّت / المردم:نردبان ترقّی / الپاداش:حقّ السّکوت / المعمول:ناسپاسی / العجیب:حق شناسی / المضحک:پیر توبه کار / الجوانمرد:موجود منقرض / البانک:شریک دزد و رفیق قافله / المفلس:درستکار / الاحتیاج:مردافکن / الآشپز:آنکه آش همه را می پزد / الدلچسب:غیبت مردم / الخالی:جیب کارمند / الباقی:زشت نامی / الفانی:دنیاو مایتعلّقاتش / الخیک:شکم مفت خور / العلم:عامل افلاس / الآفت:خود بزرگ بینی / البلا:خود کم بینی /الزرنگ:خیانت کار / المشنگ:صداقت پیشه / این داستان ادامه دارد...
رساله ی التعریفات و التغییرات (۳)
الحماقت:کار به کاردان سپردن / الریاکار:مار خوش خط و خال / الکافر:آنکه همه را به کیش خود پندارد / المرگ:آش خاله / الصدق:اسباب ملامت / الخاموشی:جواب ابلهان / الاعتماد:مار در آستین پروردن / الفراست:نان به نرخ روز خوردن / الزبان:سر بر باد ده / الانتقاد:تشویش اذهان عمومی / الفضول:نخود هر آش / الریاست:وقت تلف شده / الپخته خوار:کاسه ی داغ تر از آش / النااهل:فرزند نمک به حرام / المدعی:طبل توخالی / الحوصله:آتش زیر خاکستر / السکوت:آرامش قبل از طوفان / القمپز:چک بی محل / الشرافت:مفقودالاثر / التوقع:گدایی پنهان / الطمع:زنجیر اسارت / السواد:نم کشیده / النوشتن:عرق ریزان روح / المطالعه:بیگاری کشیدن از خود / الپژوهش:گور کندن با سوزن / الروشنفکر:تافته ی جدابافته / النویسنده:برج عاج نشین / الخلوت:جایی که آن کار دیگر می کنند / التاریخ:هر چه می خواهد دل تنگت بگو / المورخ:قصه پرداز / البازنده:اهل علم / البرنده:آبکه خورد و برد / الدرویش:شکم باره و مفت خور / الخیال:تفرج گاه شاعران / القبرستان:آخرین ایستگاه / الوسوسه:میل ریاست / الکور:همرنگ جماعت / الهدف:آنچه وسیله را توجیه می کند / الکار:ناگزیری محتوم / الزندگی:جبر ناخواسته / الشرط:تحمیل محترمانه / الفقر:آتش پنهان / الپند:دارویی که برای دیگران تجویز کنند / المعیار:پول و قدرت و مقام / المیزان:شهرت و نام و نشان / الفوت:مقام از دست رفته / العمر:سرمایه ی از دست رفته / الآکبند:مغز خلایق / الرذالت:اسباب ترقی / الشجاعت:عامل جوانمرگی / الرفاقت:باد هوا / المتانت:آنچه یافت نشود / البلا:مهمان ناخوانده / الهمکار:موی دماغ / الموهوم:عدالت / البخت:زیبای خفته / الشانس:همزاد دارایان / المبتلا:رفیق باز / الگدا:آسوده و فارغ / الآزار:صفت مشترک پشت میز نشینان / الدیوانه:آنکه حرف حق گوید / المجنون:آدم درستکار / المغبون:نان حلال خورنده / المقبول:چرب زبان / الشوکران:تردید و ترس / الایمان:آرامش مطلق / النگرانی:فراموشی خدا / الشفا:رهایی از جهل / المرض:حقد و حسد / ال ... ادامه دارد !!!!!!
این بود مختصر گره زلف و ریشی با مولاناعبیدزاکانی رحمت ا... که به امید حق با دیگر بزرگان نیز خواهیم داشت.
امیرحسین ابن امیرمهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ائو /۱۷/۰۱/۱۳۹۱ هجری شمسی