اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲۵ مطلب با موضوع «مقالات تاریخی» ثبت شده است

۱۹
شهریور
دیروز همایش زن در تاریخ آذربایجان، در محل هتل ماریانای مرند برگزار شد. متولّی همایش انجمن زنان پژوهشگر ایران و چند واحد دانشگاهی منطقه و فرمانداری شهرستان مرند بود.

علی رغم بی مهری هایی که شد، همایش در نهایت آرامش و در فضایی بسیار صمیمی و علمی برگزار شد.

اساتید و صاحب نظران برجسته ی بسیاری از دانشگاه های معتبر کشور مانند دانشگاه تهران، اصفهان، تبریز، اردبیل، شهید بهشتی تهران، مشهد و چند واحد دانشگاه آزاد به همراه تعدادی از دبیران صاحب قلم آموزش و پرورش حضور داشتند.

دریغ که این اتفاق علمی نادر و حضور بیش از چهل نفر ازفرهیختگان صاحب قلم کشور، بنا به ملاحظات و فشارهای شخصی بعضی نو دولتان، با بی تفاوتی مسئولان شهری و مدعیّان فکر و فرهنگ مواجه گردید!!!

صاحب این قلم در مقدمه ی سخنرانی ام به عبارتی کوتاه که حکم حسن اعتذار از مهمانان گرانقدر را داشت اکتفا نمودم و آن این که؛ « دنیا خیلی بزرگ است، امّا دنیای بعضی ها خیلی کوچک است، کسی جای هیچکسان را تنگ نخواهد کرد، امّا...»

همایش دیروز مانند بسیاری از همایش ها فرصت مغتنمی بود برای آشنایی با برخی چهره های علمی و فرهنگی و تجدید دیدار با دوستان قدیمی. بر خود لازم می دانم از حضور گرم دوست داران فکر و فرهنگ و اندیشه که بسیار چشمگیر نیز بود، قدردانی نمایم. همچنین از برگزار کنندگان همایش و مهمانان عزیزی که از اقصی نقاط کشور در شهر دیر زیسته ی مرند حضور یافته بودند.

چکیده ی مقاله ام را عینا تقدیم می دارم.

زن موجودی چند ساحتی در ادبیات شفاهی آذربایجان

زن به عنوان نیمه ی کامل کننده ی جامعه ی بشری، در فرهنگ شفاهی( فولکلور) آذربایجان موجودی چند ساحتی به شمار می آید. تصاویری که در فرهنگ شفاهی آذربایجان از زن ارائه می شود از چنان اختلاف فاحشی برخوردار است که گاه تصور می شود انسان با چند وجود متفاوت روبه رو می باشد.وقتی زن در لباس مادر نمایان می شود موجودی اهورایی و مقدس به شمار می رود که گویی به تنهایی بار هستی را به دوش می کشد و انوار قداستش به هفت آسمان تتق می کشد.

آنا وطن یعنی مام میهن، آنا دیلی یعنی زبان مادری و آنا یوردو یعنی سرزمین مادری حکایت از جایگاه  والای مادر دارد.

در ترانه ای فولکلوریک مادر نور چشم فرزند خوانده می شود  و کسی است که عمر بر سر بالاندن  فرزند خود گذاشته  و زلف سیاه خود را به پای فرزندش سپید می کند. فرزند نیز با فدایی قرار دادن خود، قدر لا لایی های حزین مادر در در شب بیداری های درازش را می داند.«گؤزومون نورو، جانیم آنا / بؤیوتدون سن منی، یانا یانا / ساچینین آغینا ، قاراسینا قوربانام / کؤنلونون اول حزین، لایلاسینا قوربانام / عزیز آنا.»

در ساحتی دیگر وقتی زن در قالب یار جلوه گر می شود، عقل و دل و دین از عاشق می رباید، سرو چمن در برابر قامت موزونش سر خم می کند، ماه آسمان در برابر زیبایی اش به سجده می افتد و نرگس کرشمه اش را از چشمان او وام می گیرد.

امثال و حکم، ترانه ها، داستان ها و بایاتی های مردم آذربایجان سرشار از دلداد گی ها و دلبرد گی های عاشق و معشوق است.در ترانه ی ؛  « دارا زولفون سال هر یانا / گؤزلرین بنزه ر جئیرانا / باخدیم قالدیم یانا یانا / یار بیزه قوناق گله جک/ بیلمیره م نه واخت گله جک / سؤز وئریپ صاباح گله جک.» از زیبایی مسحور کننده ی سلسله ی زلف معشوق و چشمان شهلای ماننده به چشمان آهویش سخن می رود که آتش به جان و دل عاشق انداخته است. و عاشق با حسرت تمام در انتظار روزی است که معشوق قدم به کاشانه ی او بگذارد.

ساحتی دیگر که نباید از آن غفلت نمود، چهره ی مردانه ی زن می باشد که به ظاهر مقوله ای متناقض نما به نظر می رسد.

در این ساحت، زن به شیر زن تبدیل می شود و دوشادوش مردان در دفاع از حریم خانواده،عشیره، طایفه و ایل قد بر  می افرازد. ضرب المثل« اصلانین ارکک دیشیسی اولماز» یعنی شیر نر و ماده اش فرقی با هم ندارد، شاهد این مدعا است.

اما زن در مفهوم کلی و در ساحتی دیگر در اذهان متاثر از جامعه ی مردسالار چنان تنزل درجه پیدا می کند که به سان حوّا از اوج بهشت کمال و زیبایی به  حضیض دنیای حقارت و تحقیر هبوط می کند، بطوری که قداست آن موجود اهورایی در ساحت مادرانه اش و زیبایی و جلوه گری اش در ساحت معشوقه بودنش رنگ می بازد.

 او در این ساحت، تبدیل به موجودی درجه چندم می شود که عقل و کیاستش با عقل  و فهم مرغ خانگی سنجیده می شود.کنکاش در فرهنگ شفاهی مردم آذربایجان ما را به شواهد بسیاری از چند ساحتی بودن چهره ی زن رهنمون می سازد.

 با همه ی این تفاصیل هر چه به دوران معاصر نزدیک تر می شویم تحت تاثیر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تغییر دیدگاهها نسبت به زن  ساحاتی مانند؛ ساحت علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری در اشکال و ابعاد جدید بر ساحات وجودی زن افزوده می شود و زنان  برجسته ای مانند؛ زینب پاشا، طاهره قره العین و پروین اعتصامی درآذربایجان ظهور پیدا می کنند.

کلید واژه ها: زن، مادر، یار، چهره ی چند ساحتی، فولکلور آذربایجان.
  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
بهمن


برای آوردن نوشته ی زیر چند نکته را در نظر داشتم که به آن ها اشاره می کنم؛ یکی این که بانوان صاحب ذوق در کشور ما کمتر شناخته شده اند، و از دلایل معلومش اینکه جامعه ی مردسالار و شناخت بسیار سطحی از مقوله ی دین و محروم کردن نیمی از جامعه از حق مسلم و حقوق قانونی و طبیعی خود با تفسیر به رأی از دین... نگاه غلط به انسان و تقسیم جنسیتی آن به دو تیپ حاکم و محکوم  و قوی و ضعیف _ زنان در جوامع مردسالار همیشه ضعیفه نامیده شده اند _ و بسیاری نکات دیگر که مجال فراخ برای طرحشان لازم است، مجال برای تعلیم و تربیت و ترقی نیمی از جامعه را به راحتی سلب کرده است.

دیگر این که عصر ناصری و چهره ی تاریک آن عنصر سفاک و از خود راضی و کم ظرفیت یعنی جناب ناصرالدین شاه _ اسم بسیار بی مسمی ( یاری کننده ی دین) _ به درستی شناخته نشده است و بازخوانی و بازنویسی دقیق و مبسوطی را می طلبد. سلطان صاحبقرانی که کمترین جرمش کشتن شریف ترین مرد روزگارش یعنی امیر کبیر بود و به اسارت و بردگی بردن زنان و کودکان مردم در ازای مالیات های سنگینی که وضع شده بود و بسیاری از مردم فرودست از پرداختش عاجز بودند و خوش ترین  و بهترین نمره ی کارنامه ی تباه و سیاهش بخشیدن افغانستان و ترکمنستان و بلوچستان به انگلستان و روس بود، طبق معاهده های ننگین پاریس و آخال و گلداسمیت!!! و بستن قراردادهایی که هنوز هم مردم این مرز و بوم تاوانش را می دهند!!! با این اوصاف کشتن یک زن صاحب ذوق و دگراندیش نباید کار مشکلی بوده باشد!!!

البته حاج سیاح در کتاب خاطرات خود و حاج زین العابدین مراغه ای در کتاب سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ به گوشه ها و زوایای چندی از این عصر تاریک و سراسر اختناق اشاراتی کرده اند، عصری که کمترین جرم روزنامه خواندن کشته شدن به دست خود شاه بود. ( رجوع کنید به جلد اول تاریخ مشروطیت دکتر ملک زاده ) برشمردن خبط و خطاهای ریز و درشت سلطان شهید مجالی به وسعت پنجاه سال حکومت ویرانگر و دل آزار وی می طلبد که به آینده و آیندگان حوالت می شود!

سه دیگر برگرفتن سبک مولوی و به درستی از عهده ی کار بر آمدن قرة العین می باشد، که شاهد مدعی در ذیل همین مطلب آورده می شود.

... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!!


زرین تاج برغانی قزوینی،معروف به قرة العین یا طاهره،دختر حاجی محمد صالح برغانی قزوینی،در سال 1195 هجری شمسی مطابق با 1816 میلادی درقزوین به دنیا آمد. او مقدمات علوم را به همراه خواهرش مرضیه نزد پدرش آموخت. بعد به تحصیل فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب پرداخت. سپس آثار شیخ احسایی و سید رشتی را مطالعه کرد . عقاید سید رشتی بسیار روی او تاثیر گذاشت.تا آنجا که او تصمیم گرفت به کربلا برود و سید را ملاقات کند. دو پسر و یک دخترخود را به شوهرش که پسر عمویش هم بود،سپرد و به کربلا رفت. اما چون به آنجا رسید،سید درگذشته بود.در آن هنگام قرة العین 29 سال داشت . سپس از آنجا به بغداد رفت و بعد از آن در سال 1225 خورشیدی( 1846 میلادی ) به دستور سلطان عثمانی به ایران بازگشت و به قزوین رفت.یکسالی در آنجا بود تا که پدرش و پدر شوهرش به دست پیروان باب کشته شدند و او مجبور شد به تهران برود. بعد به همراه عده ای از یارانش به دشت " بدشت" در هفت کیلومتری شاهرود رفت و در انجمنی که درآنجا بر پا شده بود،بی پرده در برابر حضار نمودار شد و به سخنرانی پرداخت و غوغایی به پا کرد و از آنجا به تهران بازگشت. بعد از مدتی به قزوین رفت تا بعد از کشته شدن باب او را دستگیر کردند و به تهران آوردند و زندانی کردند . بعد از حادثه ی تیراندازی به ناصرالدین شاه ، در سال 1231 خورشیدی ( 1852 ) درحالی که فقط 36 سال داشت، به دستور شاه و وزیرش در باغ ایلخانی کشته شد.

قرة العین زنی صاحب قلم، شاعر و سخنران بود. آلوسی ، مفتی بغداد در ترجمه ی حال او می گوید:" من در این زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیده ام. او دارای عقل و استکانت و حیا و صیا نت بسیار بود. "
قرة العین در ایران نخستین زنی بود که به خلاف رسم و عرف زمانه بی حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله پرداخت.اکثرآثار نظم و نثر قرة العین از میان رفته است و فقط تعدادی نوشته های پراکنده و نامه به خط خودش برجای مانده است. چند غزل نیز از وی باقیمانده است .



چند نمونه از آنها را در زیر می آ ید:

تو و ملک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری ، وگر این بد است مرا سزا
----------------------------------------
در ره عشقت ای صنم ، شیفته ی بلا منم
چند مغایرت کنی ؟ با غمت آشنا منم
پرده به روی بسته ای، زلف به هم شکسته ای
از همه خلق رسته ای، از همگان جدا منم
شیر تویی ، شکر تویی، شاخه تویی، ثمر تویی
شمس تویی، قمر تویی، ذره منم ، هبا منم
نخل تویی ، رطب تویی ، لعبت نوش لب تویی
خواجه ی با ادب تویی، بنده ی بیحیا منم
کعبه تویی ، صنم تویی، دیر تویی، حرم تویی،
دلبر محترم تویی ، عاشق بینوا منم
شاهد شوخ دلربا گفت به سوی من بیا
رسته ز کبر و از ریا ، مظهر کبریا منم
طاهره خاک پای تو ، مست می لقای تو
منتظر عطای تو ، معترف خطا منم
----------------------------------------
گر بتو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
کوچه به کوچه، در به در،خانه به خانه،کو به کو
دور دهان تنگ تو ، عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه ، گل به گل ، لاله به لاله ، بو به بو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله، یم به یم،چشمه به چشمه،جو به جو
مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته ، نخ به نخ ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش"طاهره"گشت و نجست جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده ، تو به تو

  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
مرداد


توضیح سید رضی (قدس سره) مولف نهج البلاغه: این فرمان را برای مالک اشتر نخعی نوشت، هنگامی که او را امارت مصر و توابع آن داد.در آن‌هنگام که کار بر محمد بن ابی بکر آشفته شده بود.این فرمان از پرمحتواترین فرمانهاست و از دیگرنامه‌های او محاسن بیشتری در بردارد.

متن نامه
به نام خداوند بخشاینده مهربان ‌این فرمانی است از بنده خدا، علی امیر المؤمنین، به مالک بن حارث اشترنخعی در پیمانی که با او می‌نهد، هنگامی که او را فرمانروایی مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد.

او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروی از هر چه درکتاب خود بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهایی که کس به سعادت نرسد مگر به پیروی از آنها، و به شقاوت نیفتد، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها. و باید که خدای سبحان را یاری نماید به دل و دست و زبان خود، که خدای جل اسمه، یاری‌کردن هر کس را که یاریش کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفته‌است. و او را فرمان می‌دهد که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشی هایش باز دارد، زیرا نفس همواره به بدی فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.

ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو درکارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی و نیکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جاری ساخته، توان شناخت.

باید بهترین اندوخته‌ها در نزد تو، اندوخته کار نیک باشد. پس زمام هواهای نفس خویش فروگیر و بر نفس خود، در آنچه برای او روا نیست، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش می‌شمارد.مهربانی به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمت‌شماری، زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش.

از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا، لغزشهایی کنند، پس، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست داری که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد. زیرا تو برتر از آنها هستی و آنکه تو را بر آن سرزمین ولایت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسی است که تو را ولایت داده است. ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.

ای مالک، خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانی‌نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بی‌نیاز نخواهی بود.هرگاه کسی را بخشودی، ازکرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش.

هرگز به خشمی، که از آنت امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساخته‌اند و باید فرمان من اطاعت‌شود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست. هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین می‌دهد و تندی و سرافرازی را فرو می‌کاهد و خردی را که از تو گریخته‌است به تو باز می‌گرداند.

بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامه‌ای را پست و بیمقدار سازد. هر چه خدا بر تو فریضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از افراد رعیت، هر کس را که دوستش می‌داری، انصاف را رعایت‌نمای که اگر نه چنین کنی، ستم کرده‌ای و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او بود. و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از این کار باز ایستد و توبه کند. هیچ چیز چون ستمکاری، نعمت‌خدا را دگرگون نکند و خشم خدا را برنینگیزد، زیرا خدا دعای ستمدیدگان را می‌شنود و در کمین ستمکاران است.

باید که محبوبترین کارها در نزد تو، کارهایی باشد که با میانه‌روی سازگارتر بود و با عدالت دم سازتر و خشنودی رعیت را در پی داشته باشد زیرا خشم توده‌های مردم، خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر توده‌های مردم از تو خشنود باشند، ناچیز گردد.

خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش والی باری گران‌اند و چون حادثه‌ای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود. اینان همه چیز را به اصرار از والی می‌طلبند و اگر عطایی یابند، کمتر از همه سپاس می‌گویند و اگر به آنان ندهند، دیرتر از دیگران پوزش می‌پذیرند. در برابر سختیهای روزگار، شکیباییشان بس اندک است. اما ستون دین و انبوهی مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان افزونتر باشد.

و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو، کسی باشد که بیش از دیگران عیبجوی مردم است. زیرا در مردم عیبهایی است و والی از هر کس دیگر به پوشیدن آنها سزاوارتر است. از عیبهای مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار شود، زیرا آنچه بر عهده توست، پاکیزه ساختن چیزهایی است که بر تو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است، داوری کند. تا توانی‌عیبهای دیگران را بپوشان، تا خداوند عیبهای تو را که خواهی از رعیت مستور بماند، بپوشاند. و از مردم گره هر کینه‌ای را بگشای و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشیده داشته‌اند، به تغافل زن و گفته سخن‌چین را تصدیق مکن. زیرا سخن چین، خیانتکار است، هر چند، خود را چون نیکخواهان وانماید.

با بخیلان رای مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان، زیراحرص و طمع را در چشم تو می‌آرایند که بخل و ترس و آزمندی، خصلتهایی‌گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترین وزیران تو، وزیری است‌که وزیر بدکاران پیش از تو بوده است و شریک گناهان ایشان.مبادا که اینان همراز وهمدم تو شوند، زیرا یاور گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بوده‌اند.در حالی که، تومی‌توانی بهترین جانشین را برایشان بیابی از کسانی که در رای و اندیشه و کاردانی‌همانند ایشان باشند ولی بار گناهی چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانی که‌ستمگری را در ستمش و بزهکاری را در بزهش یاری نکرده باشند.رنج اینان بر توکمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.

اینان را در خلوت و جلوت به دوستی برگزین.و باید که برگزیده‌ترین وزیران توکسانی باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهایی‌که خداوند بر دوستانش نمی‌پسندد کمتر تو را یاری کنند، هر چند، که این سخنان‌و کارها تو را ناخوش آید.به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنان‌بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشده‌ای، شادمانت‌ندارند، زیرا ستایش آمیخته به تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشی‌وادارد.

و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند، زیرا این کار سبب شود که‌نیکوکاران را به نیکوکاری رغبتی نماند، ولی بدکاران را به بدکاری رغبت‌بیفزاید.باهر یک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان، بهترین چیزی که‌حسن ظن والی را نسبت‌به رعیتش سبب می‌شود، نیکی کردن والی است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهایی‌که بدان ملزم نیستند.و تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن رعیت‌برای توفراهم آید.زیرا حسن ظن آنان، رنج‌بسیاری را از تو دور می‌سازد.به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن‌سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.

سنت نیکویی را که بزرگان این امت‌به آن عمل کرده‌اند و رعیت‌بر آن سنت‌به‌نظام آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکوی‌گذشته زیان رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهاده‌اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای.تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح می‌آورد و آن نظم و آیین که مردم‌پیش از تو بر پای داشته‌اند.

بدان، که رعیت را صنفهایی است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بی‌نیاز نباشند.صنفی از ایشان لشکرهای خدای‌اند و صنفی، دبیران خاص‌یا عام و صنفی قاضیان عدالت گسترند و صنفی، کارگزاران‌اند که باید در کار خودانصاف و مدارا را به کار دارند و صنفی جزیه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمی وچه مسلمان و صنفی بازرگانان‌اند و صنعتگران و صنفی فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمی معین کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)بیان فرموده و دستوری داده که در نزد مانگهداری می‌شود.

اما لشکرها، به فرمان خدا دژهای استوار رعیت‌اند و زینت والیان.دین به آنهاعزت یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد.و کارلشکر سامان نیابد، جز به خراجی که خداوند برای ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهای خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.این دو صنف، برپای نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیران‌اند، اینان عقدها و معاهده‌ها را می‌بندند و منافع حکومت را گردمی‌آورند و در هر کار، چه خصوصی و چه عمومی، به آنها متکی توان بود. و اینها که‌برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم می‌آیند و تا سودی‌حاصل کنند، بازارها را برپای می‌دارند و به کارهایی که دیگران در انجام دادن آنهاناتوان‌اند امور رعیت را سامان می‌دهند.آنگاه، صنف فرودین، یعنی نیازمندان ومسکینان‌اند و سزاوار است که والی آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.درنزد خداوند، برای هر یک از این اصناف، گشایشی است.و هر یک را بر والی حقی‌است، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به صلاح آورد.و والی از عهده آنچه‌خدا بر او مقرر داشته، بر نیاید مگر، به کوشش و یاری خواستن از خدای و ملزم‌ساختن خویش به اجرای حق و شکیبایی ورزیدن در کارها، خواه بر او دشوار آید یاآسان نماید.

آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواه‌ترین آنها به خدا و پیامبر اوو امام توست، به کار برگمار.اینان باید پاکدامن‌ترین و شکیباترین افراد سپاه باشند، دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش یابند.به ناتوانان، مهربان‌و بر زورمندان، سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجای‌ننشاند.آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند، از خاندانهای صالح که‌سابقه‌ای نیکو دارند و نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندان‌و جوانمردان استوار نمای، زیرا اینان مجموعه‌های کرم‌اند و شاخه‌های احسان وخوبی.آنگاه به کارهایشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویش‌می‌پردازند.اگر کاری کرده‌ای که سبب نیرومندی آنها شده است، نباید در نظرت بزرگ‌آید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد، در نظرت اندک‌جلوه کند.زیرا لطف و احسان تو سبب می‌شود که نصیحت‌خود از تو دریغ ندارند وبه تو حسن ظن یابند.نباید بدین بهانه، که به کارهای بزرگ می‌پردازی، از کارهای کوچکشان غافل مانی، زیرا الطاف کوچک را جایی است که از آن بهره‌مند می‌شوندو توجه به کارهای بزرگ را هم جایی است که از آن بی‌نیاز نخواهند بود.

باید برگزیده‌ترین سران سپاه تو، در نزد تو، کسی باشد که در بخشش به افراد سپاه‌قصور نورزد و به آنان یاری رساند و از مال خویش چندان بهره‌مندشان سازد که‌هزینه خود و خانواده‌شان را، که بر جای نهاده‌اند، کفایت کند، تا یکدل و یک رای روی‌به جهاد دشمن آورند، زیرا مهربانی تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد.و بایدکه بهترین مایه شادمانی والیان برپای‌داشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدن‌دوستی در میان افراد رعیت.و این دوستی پدید نیاید، مگر به سلامت دلهاشان.ونیکخواهیشان درست نبود، مگر آنگاه که برای کارهای خود بر گرد والیان خود باشندو بار دولت ایشان را بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدن‌فرمانرواییشان ملول نشوند.پس امیدهایشان را نیک برآور و پیوسته به نیکیشان‌بستای و رنجهایی را که تحمل کرده‌اند، همواره بر زبان آر، زیرا یاد کردن از کارهای‌نیکشان، دلیران را برمی‌انگیزد و از کارماندگان را به کار ترغیب می‌کند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کاری تحمل رنجی کرده‌اند، تا رنجی را که یکی‌تحمل کرده به حساب دیگری نگذاری و کمتر از رنج و محنتی که تحمل کرده، پاداشش مده.شرف و بزرگی کسی تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمری وفرودستی کسی تو را واندارد که رنج‌بزرگش را خرد به حساب آوری.

چون کاری بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولش‌رجوع کن.زیرا خدای تعالی به قومی که دوستدار هدایتشان بود، گفته است:«ای‌کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمان‌برید و چون در امری اختلاف کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»

رجوع به خدا، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنت‌جامع اوست، سنتی که مسلمانان را گرد می‌آورد و پراکنده نمی‌سازد.و برای داوری‌در میان مردم، یکی از افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.از آن‌کسان، که کارها بر او دشوار نمی‌آید و از عهده کار قضا برمی‌آید.مردی که مدعیان باستیزه و لجاج، رای خود را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایی شد، بر آن‌اصرار نورزد و چون حقیقت را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش به‌آزمندی متمایل نگردد و به اندک فهم، بی‌آنکه به عمق حقیقت رسد، بسنده نکند.

قاضی تو باید، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه به‌دلیل متکی باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت، شکیباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع رای دهد.

چرب‌زبانی و ستایش به خودپسندیش نکشاند.از تشویق و ترغیب دیگران به یکی‌از دو طرف دعوا متمایل نشود.چنین کسان اندک به دست آیند، پس داوری مردی‌چون او را نیکو تعهد کن و نیکو نگهدار.و در بذل مال به او، گشاده دستی به‌خرج ده تا گرفتاریش برطرف شود و نیازش به مردم نیفتد.و او را در نزد خود چنان‌منزلتی ده که نزدیکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امان‌ماند.

در این کار، نیکو نظر کن که این دین در دست‌بدکاران اسیر است.از روی هوا وهوس در آن عمل می‌کنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار داده‌اند.

در کار کارگزارانت ‌بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستی باآنها.و بی‌مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رای خود کار کردن و از دیگران‌مشورت نخواستن، گونه‌ای از ستم و خیانت است.کارگزاران شایسته را در میان‌گروهی بجوی که اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلام‌سابقه‌ای دیرین دارند.اینان به اخلاق شایسته‌ترند و آبرویشان محفوظتر است و ازطمعکاری بیشتر رویگردان‌اند و در عواقب کارها بیشتر می‌نگرند. در ارزاقشان بیفزای، زیرا فراوانی ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و ازدست اندازی به مالی که در تصرف دارند، باز می‌دارد.و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت تو‌خللی پدید آورند.پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و وفادار به خود بر آنان بگمار.

زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیت‌وامی‌دارد.و بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.هر گاه یکی از ایشان‌دست‌به خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدان‌گواهی دادند، همین خبرها تو را بس بود.باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به ‌تنبیه بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی.سپس، خوار و ذلیلش‌سازی و مهر خیانت‌بر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی.

در کار خراج نیکو نظر کن، به گونه‌ای که به صلاح خراجگزاران باشد.زیرا صلاح‌کار خراج و خراجگزاران، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود، مگربه نیکوشدن حال خراجگزاران، زیرا همه مردم روزی خوار خراج و خراجگزارانند‌.

ولی باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی، زیرا خراج حاصل نشود، مگربه آبادانی زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاک کرده‌است و کارش استقامت نیابد، مگر اندکی.هرگاه از سنگینی خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین، چون در آب فرو رفتن آن یا بی‌آبی، شکایت نزد تو آوردند، از هزینه و رنجشان بکاه، آنقدر که امید می‌داری که کارشان راسامان دهد.و کاستن از خراج بر تو گران نیاید، زیرا اندوخته‌ای شود برای آبادانی بلادتو و زیور حکومت تو باشد، که ستایش آنها را به خود جلب کرده‌ای و سبب‌شادمانی دل تو گردد، که عدالت را در میانشان گسترده‌ای و به افزودن ارزاقشان و به‌آنچه در نزد ایشان اندوخته‌ای از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگری خود ومدارا در حق ایشان، برای خود تکیه‌گاهی استوار ساخته‌ای.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذاری، به خوشدلی به انجامش رسانند.زیرا چون‌بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهی، انجام دهند که ویرانی زمین را تنگدستی‌مردم آن سبب شود و مردم زمانی تنگدست گردند که همت والیان، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.

سپس، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهای خود بگمار و نامه‌هایی راکه در آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است، از جمع دبیران، به کسی اختصاص ده‌که به اخلاق از دیگران شایسته‌تر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازدیا چنان دلیرش نکند که در مخالفت‌با تو، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سبب‌نشود که نامه‌های عاملانت را به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ‌روا دارد، یا در آنچه برای تو می‌ستاند یا از سوی تو می‌دهد، سهل‌انگاری کند، یاپیمانی را که به سود تو بسته، سست گرداند و از فسخ پیمانی که به زیان توست، ناتوان باشد.دبیر باید به پایگاه و مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسی که مقدارخویش را نداند، به طریق اولی، مقدار دیگران را نتواند شناخت.مباد که در گزینش‌آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکیه کنی.زیرا مردان با ظاهر آرایی و نیکوخدمتی، خویشتن را در چشم والیان عزیز گردانند.ولی، در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو، نه نشانی از نیکخواهی است و نه امانت.

دبیرانت را به کارهایی که برای حکام پیش از تو بر عهده داشته‌اند، بیازمای و از آن‌میان، بهترین آنها را که در میان مردم اثری نیکوتر نهاده‌اند و به امانت چهره‌ای‌شناخته‌اند، اختیار کن.که اگر چنین کنی این کار دلیل نیکخواهی تو برای خداونداست و هم به آن کس که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کاری از کارهای خوداز میان ایشان، رئیسی برگمار.کسی که بزرگی کار مقهورش نسازد و بسیاری آنهاسبب پراکندگی خاطرش نشود.اگر در دبیران تو عیبی یافته شود و تو از آن غفلت‌کرده باشی، تو را به آن بازخواست کنند.

اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشه‌وران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانت‌نیکو سفارش کن.خواه آنها که بر یک جای مقیم‌اند و خواه آنها که با سرمایه خویش‌این سو و آن سو سفر کنند و با دسترنج‌خود زندگی نمایند.زیرا این گروه، خود مایه‌های منافع‌اند و اسباب رفاه و آسودگی و به دست آورندگان آن از راههای دشوارو دور و خشکی و دریا و دشتها و کوهساران و جایهایی که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن جایها ننمایند.اینان مردمی مسالمت‌جوی‌اند که نه ازفتنه‌گریهایشان بیمی است و نه از شر و فسادشان وحشتی.در کارشان نظر کن، خواه‌در حضرت تو باشند یا در شهرهای تو.با اینهمه بدان که بسیاری از ایشان را روشی‌ناشایسته است و حریص‌اند و بخیل.احتکار می‌کنند و به میل خود برای کالای خودبها می‌گذارند، با این کار به مردم زیان می‌رسانند و برای والیان هم مایه ننگ و عیب‌هستند.

پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلی الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید خرید و فروش به آسانی صورت گیرد و بر موازین عدل، به گونه‌ای که در بها، نه ‌فروشنده زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوع‌داشتی، اگر کسی باز هم دست‌به احتکار کالا زد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب‌عبرت دیگران گردد ولی کار به اسراف نکشد.

خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین:کسانی که بیچارگان‌اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران.در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمی‌هستند، که در عین نیاز روی سؤال ندارند.خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.برای اینان دربیت المال خود حقی مقرر دار و نیز بخشی از غلات اراضی خالصه اسلام را، در هرشهری، به آنان اختصاص ده.زیرا برای دورترینشان همان حقی است که‌نزدیکترینشان از آن برخوردارند.و از تو خواسته‌اند که حق همه را، اعم از دور ونزدیک، نیکو رعایت کنی.سرمستی و غرور، تو را از ایشان غافل نسازد، زیرا این‌بهانه که کارهای خرد را به سبب پرداختن به کارهای مهم و بزرگ از دست هشتن، هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس مت‌خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و به تکبر بر آنان چهره‌دژم منمای و کارهای کسانی را که به تو دست نتوانند یافت، خود، تفقد و بازجست‌نمای.اینان مردمی هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد تحقیر رجال‌حکومت.کسانی از امینان خود را که خدای ترس و فروتن باشند، برای نگریستن درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.

با مردم چنان باش، که در روز حساب که خدا را دیدار می‌کنی، عذرت پذیرفته‌آید که گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگران‌اند و چنان باش که‌برای یک یک آنان در پیشگاه خداوندی، در ادای حق ایشان، عذری توانی داشت.

تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچاره‌اند و دست‌سؤال پیش‌کس دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقی دشوار و گران‌آید.و گاه باشد که خداوند این دشواریها را برای کسانی که خواستار عاقبت نیک‌هستند، آسان می‌سازد.آنان خود را به شکیبایی وامی‌دارند و به وعده راست‌خداوند، درباره خود اطمینان دارند.

برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنان‌پردازی. برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضرتوانند شد و، برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمای‌تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بی‌هراس‌و بی‌لکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارها شنیدم که می‌گفت:پاک و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدون‌لکنت زبان حق خود را از قوی دست‌بستاند.پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداونددرهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.اگرچیزی می‌بخشی، چنان بخش که گویی تو را گوارا افتاده است و اگر منع می‌کنی، باید که منع تو با مهربانی و پوزشخواهی همراه بود. سپس کارهایی است که باید خود به انجام دادنشان پردازی. از آن جمله، پاسخ‌دادن است‌به کارگزاران در جایی که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهای‌مردم است در روزی که بر تو عرضه می‌شوند، ولی دستیارانت در ادای آنها درنگ وگرانی می‌کنند.کار هر روز را در همان روز به انجام رسان، زیرا هر روز را کاری است‌خاص خود.

بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرارده اگر چه در همه وقتها، کار تو برای خداست، هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را درآن آسایش رسد.

باید در اقامه فرایضی، که خاص خداوند است، نیت‌خویش خالص گردانی و دراوقاتی باشد که بدان اختصاص دارد.پس در بخشی از شبانه‌روز، تن خود را درطاعت‌خدای بگمار و اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای می‌شود به انجام‌رسان و بکوش تا اعمالت‌بی‌هیچ عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودن‌جسم تو گردد.چون با مردم نماز می‌گزاری، چنان مکن که آنان را رنجیده سازی یانمازت را ضایع گردانی، زیرا برخی از نمازگزاران بیمارند و برخی نیازمند.ازرسول الله(صلی الله علیه و آله)هنگامی که مرا به یمن می‌فرستاد، پرسیدم که‌چگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‌باش.

به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن والیان ازرعیت‌خود، گونه‌ای نامهربانی است‌به آنها و سبب می‌شود که از امور ملک آگاهی‌اندکی داشته باشند.اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه شود.آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا، که‌بزرگ جلوه کند و زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.زیراوالی انسان است و نمی‌تواند به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. و حق را هم نشانه‌هایی نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی در اجرای حق گشاده‌دست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی که بر عهده توست دریغ فرمایی‌و در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا داری.یا مردی هستی که‌هیچ خواهشی را و نیازی را برنمی‌آوری، در این حال، مردم، دیگر از تو چیزی‌نخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای تو رنجی‌پدید نیاورد، زیرا آنچه از تو می‌خواهند یا شکایت از ستمی است ‌یا درخواست ‌عدالت در معاملتی.

و بدان، که والی را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوی برتری‌جویی‌و گردنکشی است و در معاملت‌با مردم رعایت انصاف نکنند.ریشه ایشان را با قطع‌موجبات آن صفات قطع کن.به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به‌اقطاع مده، مبادا به سبب نزدیکی به تو، پیمانی بندند که صاحبان زمینهای‌مجاورشان را در سهمی که از آب دارند یا کاری که باید به اشتراک انجام دهند، زیان‌برسانند و بخواهند بار زحمت‌خود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایی، نصیب‌ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد.اجرای حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه، لازم بدار و در این کار شکیبایی به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایی تو را خواهد داد.هر چند، در اجرای عدالت، خویشاوندان و نزدیکان‌تو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل آن بر تو سنگین آید که‌عاقبتی نیک و پسندیده است.

اگر رعیت‌بر تو به ستمگری گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه وبا این کار از بدگمانیشان بکاه، که چون چنین کنی، خود را به عدالت پروده‌ای و بارعیت مدارا نموده‌ای. عذری که می‌آوری سبب می‌شود که تو به مقصود خود رسی‌و آنان نیز به حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روی برمتاب که خشنودی خدای در آن‌نهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‌شود و تو را از غم و رنج‌برهاند وکشورت را امنیت‌بخشد.ولی، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیک‌برحذر باش.زیرا دشمن، چه بسا نزدیکی کند تا تو را به غفلت فرو گیرد.پس‌دوراندیشی را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت‌پیمان دوستی بستی و امانش دادی به عهد خویش وفا کن و امانی را که داده‌ای، نیک، رعایت نمای.

در برابر پیمانی که بسته‌ای و امانی که داده‌ای خود را سپر ساز، زیرا هیچ یک ازواجبات خداوندی که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید، در آن همداستان وهمرای هستند، بزرگتر از وفای به عهد و پیمان نیست.حتی مشرکان هم وفای به‌عهد را در میان خود لازم می‌شمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنی رادریافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفته‌ای، خیانت مکن و پیمانت را مشکن وخصمت را به پیمان مفریب.زیرا تنها نادانان شقی در برابر خدای تعالی، دلیری کنند.

خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتی، که بر بندگان خود دارد، امان قرار داده و آن را چون حریمی ساخته که در سایه‌سار استوار آن زندگی کنند و به‌جوار آن پناه آورند.پس نه خیانت را جایی برای خودنمایی است و نه فریب را و نه‌حیله‌گری را.پیمانی مبند که در آن تاویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پیمان برای بر هم زدنش به عبارتهای دو پهلو که در آنها ایهامی باشد، تکیه‌منمای.و مبادا که سختی اجرای پیمانی که بر گردن گرفته‌ای و باید عهد خدا را در آن‌رعایت کنی، تو را به شکستن و فسخ آن وادارد، بی‌آنکه در آن حقی داشته باشی.

زیرا پایداری تو در برابر کار دشواری که امید به گشایش آن بسته‌ای و عاقبت‌خوشش‌را چشم می‌داری، از غدری که از سرانجامش بیمناک هستی بسی بهتر است.و نیز به‌از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.

بپرهیز از خونها و خونریزیهای بناحق.زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزی بناحق، موجب کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داوری در میان مردم‌پردازد، نخستین داوری او درباره خونهایی است که مردم از یکدیگر ریخته‌اند.پس‌مباد که حکومت‌خود را با ریختن خون حرام تقویت کنی، زیرا ریختن چنان خونی‌نه تنها حکومت را ناتوان و سست‌سازد، بلکه آن را از میان برمی‌دارد یا به دیگران‌می‌سپارد.اگر مرتکب قتل عمدی شوی، نه در برابر خدا معذوری، نه در برابر من، زیراقتل عمد موجب قصاص می‌شود.اگر به خطایی دچار گشتی و کسی را کشتی یاتازیانه‌ات، یا شمشیرت، یا دستت در عقوبت از حد درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته، مرتکب قتلی شدی، نباید گردنکشی و غرور قدرت تومانع آید که خونبهای مقتول را به خانواده‌اش بپردازی.

از خودپسندی و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت‌شده و نیز از دلبستگی به‌ستایش و چرب‌زبانیهای دیگران، پرهیز کن، زیرا یکی از بهترین فرصتهای شیطان‌است‌برای تاختن تا کردارهای نیکوی نیکوکاران را نابود سازد.زنهار از اینکه به‌احسان خود بر رعیت منت گذاری یا آنچه برای آنها کرده‌ای، بزرگش شماری یا وعده‌دهی و خلاف آن کنی.زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود.

خدای تعالی می فرماید:خداوند سخت‌به خشم می‌آید که چیزی بگویید و به جای‌نیاورید.

از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز، از سستی در انجام‌دادن کاری که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کاری که سررشته‌اش ‌ناپیدا بود و از سستی کردن در کارها، هنگامی که راه رسیدن به هدف باز و روشن‌است، حذر نمای.پس هر چیز را به جای خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجام‌رسان.

و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهی، چیزی را که همگان را در آن حقی است‌یا خود را به نادانی زنی در آنچه توجه تو به آن ضروری است و همه از آن آگاه‌اند.زیرابزودی آن را از تو می‌ستانند و به دیگری می‌دهند.زودا که حجاب از برابر دیدگانت‌برداشته خواهد شد و بینی که داد مظلومان را از تو می‌ستانند.به هنگام خشم‌خویشتندار باش و از شدت تندی و تیزی خود بکاه و دست‌به روی کس بر مدار وسخن زشت‌بر زبان میاور و از اینهمه، خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویی و به تاخیرافکندن قهر خصم، تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به‌دستت آید، و تو بر خود مسلط نشوی مگر آنگاه که بیشتر همت‌یاد بازگشت‌به‌سوی پروردگارت شود.

بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشی، آنچه که بر والیان پیش از تو رفته‌است، از حکومت عادلانه‌ای که داشته‌اند یا سنت نیکویی که نهاده‌اند یا چیزی ازپیامبر، (صلی الله علیه و آله)که آورده‌اند یا فریضه‌ای که در کتاب خداست و آن رابرپای داشته‌اند.پس اقتدا کنی به آنچه ما بدان عمل می‌کرده‌ایم و بکوشی تا از هر چه‌در این عهدنامه بر عهده تو نهاده‌ام و حجت‌خود در آن بر تو استوار کرده‌ام، پیروی‌کنی، تا هنگامی که نفست‌به هوا و هوس شتاب آرد، بهانه‌ای نداشته باشی.و جزخدای کس نیست که از بدی نگهدارد و به نیکی توفیق دهد.

از وصایا و عهود رسول الله(صلی الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود ودادن زکات و مهربانی با غلامانتان.و من این عهدنامه را که برای تو نوشته‌ام به‌وصیت او پایان می‌دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

از خدای می‌طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبی مرا و تو را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است، از داشتن عذری‌آشکار در برابر او و آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانه‌های نیک دربلادش و کمال نعمت او و فراوانی کرمش.و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقیم. و السلام علی رسول الله‌صلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین

  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
دی

آذربایجان خاستگاه روزنامه نگاری نوین در ایران

تبریز- به گواه تاریخ ،مردم آذربایجان در علم و توسعه حرفه روزنامه نگاری ایران و هدایت افکار عمومی کشورمان به سمت یک زندگی مترقی و اسلامی خدمات ماندگاری را انجام داده اند.

آذربایجان خاستگاه روزنامه نگاری نوین در ایران

به جرات می توان گفت تاسیس نخستین چاپخانه ایران در حدود سال 1240 هجری قمری در تبریز گام بسیار بزرگی در جهت توسعه فرهنگی و اجتماعی به خصوص روزنامه نگاری ایران داشته است.

انتشار نخستین روزنامه ایران به نام کاغذ اخبار در تهران به وسیله میرزا صالح شیرازی و با کمک میرزا جعفر زین العابدین تبریزی یا مراغه ای کسی که نخستین چاپخانه را در کشور و در تبریز تاسیس کرده بود ، سبب شد تا نام آنان به عنوان بنیانگذاران روزنامه نگاری در ایران شناخته شوند.

در سال 1253 هجری قمری چاپچانه یاد شده به تهران منتقل شد و میرزا صالح شیرازی با کمک میرزا جعفر تبریزی نخستین روزنامه ایران را راه اندازی کردند.

در واقع دومین روزنامه ایران نیز پس از انتشار کاغذ اخبار روزنامه 'زارزاریت باهرا'(شعاع روشنایی) نیز در سال 1851 میلادی مصادف با 1267 هجری قمری توسط مسیونرهای مسیحی و به مدیریت'جوستان پرکینز' در ارومیه منتشر شد و یک هفته پس از آن نیز روزنامه 'وقایع الاتفاقیه' سومین روزنامه ایران در تهران پا به عرصه وجود گذاشت و بدین ترتیب تبریز در انتشار هر دو روزنامه اول ایران منشا اثر شد.

بدین ترتیب نخستین جراید کشور در تبریز و تهران منتشر شد ولی به دلیل تنگناهای خاص آن دوران و نبود آزادی بیان به تعریف و تمجید از پادشاهان قاجار می پرداختند و قدرت انتقاد از وضعیت کشور و سردمداران حاکم را نداشتند.

نخستین جراید ایران در تهران و تبریز همگی سخنگوی استبداد بودند و نمی توانستند در انجام رسالت اجتماعی و فرهنگی خود موفق باشند چون پادشاهان قاجار همانند سایر خودکامان از بیداری مردم و شکل گیری افکار عمومی واهمه داشتند و نه تنها برای جراید امکان نشر نمی دادند، بلکه خواندن آنها را هم جرم و قابل مجازات می دانستند.

گفته می شود به طور مثال در عهد ناصری 18 نفر از آزادیخواهان که برای خواندن روزنامه در تهران جمع شده بودند توسط ناصرالدین شاه دستگیر و در چاهی افکنده شدند و خود شاه با 50 تیر آنها را از بین برد و دستور داد چاه را پرکنند.

در این شرایط روزنامه نگاران و جراید آذربایجان نخستین نشریاتی بودند که این فضای خفقان را شکستند و چند تن از تبریزی های مبارز خود را به استانبول رساندند و روزنامه 'اختر' نخستین روزنامه ملی و تبعیدی کشور را بنیان گذاشتند.

روزنامه اختر که از سال 1875میلادی مصادف با 1292 هجری قمری به مدیریت 'آقا محمد طاهر تبریزی' به مدت 21 سال در استانبول منتشر می شد در این مدت توانست گام های ارزنده ای در خدمت به ملت ایران بردارد.

از سوی دیگر مردم تبریز در زمینه روزنامه نگاری و در واقع پرورش افکار و اندیشه های مردم ایران نیز، خدمات گرانقدری انجام دادند و این جراید ملی و مردمی آذربایجان و تبریز بودند که پوزه استبداد را به خاک مذلت مالیدند و زمینه را برای پیدایی نهضت تحریم تنباکو و انقلاب مشروطیت آماده ساختند و در پیروزی مردم بر استبداد،نقش بس سرنوشت سازی ایفا کردند .

نهضت تنباکو در واقع با افشاگری های روزنامه اختر شروع شد ، این روزنامه نه تنها قرارداد ننگین انحصار تنباکو را که از سوی ناصرالدین شاه به انگلیسی ها واگذار شده بود افشا کرد، بلکه با درج مقالات تحلیلی و بیدارگر توانست از روی تبانی های خیانت بار دربار قاجار با اجانب استعمارگر پرده بردارد و ملت ایران را برای مبارزه با استبداد و استعمار به حرکت درآورد.

حدود 15 سال بعد از انتشار اختر بود که نشریات دیگر چون قانون، حکمت ،ثریا، حبل المتین و پرورش در سطح کشور منتشر شدند.

از جمله قلمزنان دیگر آذربایجان 'میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی' معروف به 'طالب اف' بود که در سال 1306 هجری قمری نشریه 'شاهسون' را با زبان شیرین و گزنده طنز و روشنگری های خود بر ضد حکومت و شاه قاجار در استانبول منتشر نمود.

این نخستین گام در زمینه مطبوعات طنز کشور بوده که از سوی طالب اف در بیرون از مرزها برداشته شد.

چهار سال بعد یعنی در سال 1310 هجری قمری در اوج اختناق ناصرالدین شاه ،نخستین نشریه فکاهی و انتقادی درون مرزی را، دیگر روزنامه نگار تبریزی به نام 'علیقلی صفراف' به صورت 'شب نامه' در تبریز منتشر کرد.

'شب نامه' ،نه تنها نخستین نشریه مردمی است بلکه طلایه دار جراید فکاهی در ایران نیز می باشد.

نشریه شب نامه در تبریز را همچنین باید نخستین نشریه طنز مصور ایران نامید که با چاپ ژلاتینی به صورت پنهانی چاپ می شد و دومین نشریه طنز مصور ایران روزنامه 'آذربایجان' بود که به همت 'ستارخان' در تبریز پدید آمد.

هفته نامه آذربایجان 'به دلیل بهره گیری و برخورداری از فرهنگ انقلابی و مردمی و منابعی فکاهی مثل نشریه 'ملانصرالدین' موضعی پیشرفته داشت.

حاج'میرزا آقا بلوری' دومین نشریه طنز تصویری ایران به نام 'حشرات الارض' را در سال 1326هجری قمری در تبریز منتشر کرد.

'سید فرید قاسمی'نویسنده تاریخ روزنامه نگاری ایران در خصوص جراید آذربایجان می گوید: از میان قریب به یکهزار عنوان نشریه ای که در نود سال حیات مطبوعات ایران در عهد قاجار منتشر شده اند،بعضی به سبب ویژگی هایی که داشته اند نقطه شروعی در تاریخ مطبوعات ایران محسوب می شوند که یکی از این نشریات مجله 'گنجینه فنون ' چاپ تبریز است.

به اعتقاد وی این مجله نه نخستین مجله ایران است و نه نخستین مجله تبریز ولی به لحاظ شکل و محتوایش باید آن را سرآغاز تحول در مجله نگاری ایران دانست.

وی همچنین می افزاید : در سال 1324 هجری قمری در تبریز نشریه ای با عنوان روزنامه ملی و جریده ملی منتشر شد،این نشریه که بعدها با نامهای مختلفی از جمله انجمن و انجمن تبریز به حیات خود ادامه داد،نخستین نشریه ای است که پس از صدور فرمان مشروطیت در ایران انتشار یافت و همچنین این نشریه نخستین نشریه ای بود که بدون امتیاز و مجوز منتشر می شد که تا آن تاریخ به جز شب نامه و نشریات زیرزمینی نشریه دیگری به این حالت منتشر نشده بود.

به استناد تاریخ نویسان در آخرین ربع قرن نوزدهم ،روزنامه به عنوان یک وسیله ارتباط جمعی با تغییرات اجتماعی و تحولاتی که در ایران در شرف وقوع بود ،همراه شد و برای نخستین بار ،قدرت روزنامه نگاری دست به دست شده و به مردان جدید انتقال یافت.

بر این اساس شهرهایی مثل تبریز و ارومیه پیشتاز بوده در اوایل نیمه دوم قرن نوزدهم صاحب روزنامه شدند.

در واقع پس از انتشار 'کاغذ اخبار' در تهران به عنوان نخستین روزنامه ایران ، روزنامه ' زازاریت باهرا' دومین روزنامه ایران در ارومیه منتشر شده و 'روزنامه تبریز' نیز به عنوان دومین روزنامه شهرستانی (محلی) کشور و چهارمین روزنامه کشور ،سال 1858در تبریز پا به عرصه مطبوعات کشور گذاشت.

البته گسترش اصلی روزنامه نگاری در شهرستان ها یکسال پس از انتشار روزنامه 'ایران' در تهران در سال 1871 میلادی بود که روزنامه های رسمی دیگری توسط فرماندران و استانداران در شهرهای مختلف ایران شروع به انتشار کرد .

بدیهی است که تیراژ روزنامه ها در ابتدای فعالیت آنها به دلیل نبود آشنایی مردم با موضوع مطبوعات از یک طرف و دولتی بودن جراید منتشره از سوی دیگر اندک بود .

براساس اعلام مستوفی الممالک ،خزانه دار وقت کشور،تیراژ تمام روزنامه های منتشر شده در کشور در سال 1867 میلادی به یکهزار و 115 نسخه می رسید که تهران با 270 مشترک در رتبه اول و آذربایجان با 166 نسخه در جایگاه دوم قرار داشت.

بر این اساس به رغم نرخ پایین سواد در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در ایران ، فرهنگ روزنامه خوانی در آذربایجان نسبت به سایر نقاط کشور از وضعیت بسیار بهتری برخوردار بوده است.

گسترش و توسعه روزنامه نگاری و انتشار روزنامه در آذربایجان در فاصله سال های 1837 تا 1900 میلادی از بعد کمی و کیفی سیر صعودی داشته و در این دوره تبریز و ارومیه هر یک با سه روزنامه بعد از تهران با 16 روزنامه در رتبه های دوم و سوم قرار داشتند .

در این دوره شهرهای اصفهان و شیراز هر کدام تنها یک روزنامه داشته و در سایر شهرهای بزرگ کشور همچون مشهد ،همدان و بوشهر روزنامه چاپ و منتشر نمی شد.

روند صعودی انتشار روزنامه های جدید و توسعه این شاخص فرهنگی در فاصله سال های 1900 تا 1906 میلادی در سطح کشور ادامه داشته و بر تعداد جراید منتشره افزوده می شد.

در این فاصله زمانی برای نخستین بار در تاریخ 160 ساله مطبوعات کشور در آن زمان ،تعداد نشریات شهرستانی از پایتخت پیشی گرفت و تهران با 16 عنوان روزنامه در این دوره از نظر تعداد و کیفیت جراید منتشره از تبریز عقب افتاد.

در این دوره شهرهای بزرگ دیگر کشور از قبیل مشهد ، بوشهر و همدان به تاسی از تبریز صاحب روزنامه شدند و تبریز با 17 عنوان روزنامه بیش از 40 درصد مجموع 40 نشریه منتشر شده کشور در این دوره را در اختیار داشت.

شکوفایی مطبوعات ایران در بعد از پیروزی مشروطه خواهان در 14 مرداد 1385 هجری قمری تا زمان به توپ بسته شدن مجلس به دستور محمدعلی شاه توسط لیاخوف روسی ادامه یافت.

با سقوط مجلس و دستگیری و کشتار روزنامه نگاران آزادیخواه از قبیل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ،ملک المتکلمین و سلطان العلمای خراسانی در باغ شاه ، بار دیگر فضای خفقان و سکوت خبری بر همه جای ایران به ویژه تهران حکمفرما شد.

در سال 1909 میلادی همچنین تهران مرکزیت خبر و مطبوعاتی خود را از دست داد و مردم پایتخت چشم به روزنامه های شهرستانی به ویژه تبریز داشتند.

در این سال جز تهران که بی روزنامه و نشریه مانده بود در بین بیشتر شهرهای بزرگ ،تبریز پیشتاز بوده و در شهرهای رشت و اصفهان نیز روزنامه ها و شب نامه های متعددی منتشر می شد.

در سال 1907 میلادی روزنامه 'انجمن' تبریز از حیث شمارگان نیز پیشتاز بوده و با بیش از پنج هزار نسخه در زمره پرتیراژترین و پرمخاطب ترین روزنامه های کشور قرار داشت.

در زمان انقلاب مشروطه ،تبریز به عنوان قلب تپنده انقلاب و تنها مرکز تجمع روزنامه نگاران داخلی و خارجی بود که با ارتباطات خود داخل و خارج از کشور را از جریانات آگاه می کردند.

در بین خبرنگاران خارجی که انقلاب مشروطه و به خصوص حوادث نهضت مقاومت آذربایجان را از تبریز برای روزنامه های خود گزارش می دادند،'تارد اف'،خبرنگار روزنامه آزادیخواه 'روسکایه سلوو' ،'لیونل جیمز' خبرنگار روزنامه تایمز لندن و 'مور'خبرنگار دیلی نیوز که بعدها برای روزنامه های 'دیلی کرونیکل' و منچستر گاردین نیز مقاله می نوشت ،از دیگر خبرنگاران خارجی حاضر در تبریز بودند که از این حیث نیز آذربایجان در خط مقدم بود.

آذربایجان و تبریز همواره مهد تحولات سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ بوده و برای نخستین بار در ایران مطبوعات آذربایجان در دوره مشروطه و پس از آن به رکن اجتماعی مهمی در بین مردم تبدیل شد و با ترویج افکار آزادیخواهانه و اطلاعات جدید به صورت کلاس های جدید انتقال دانش و آگاهی بین عامه مردم درآمدند.

در این خصوص استاد ارتباطات و روزنامه نگاری دانشگاه های تهران و علامه طباطبایی به خبرنگار ایرنا گفت: مطبوعات تبریز و آذربایجان خاستگاه روزنامه نگاری محلی و استانی ایران بوده و مهد بالندگی روزنامه نگاری در کشور است.

دکتر محمد مهدی فرقانی با اشاره به تاثیرگذاری مطبوعات آذربایجان در مطبوعات منطقه ای و کشور اظهار داشت : با توجه به پیشینه تاریخی تبریز ،مطبوعات این خطه تاثیر بسیار مثبتی در مسایل مختلف کشور به خصوص در حوزه فرهنگ و تاریخ مطبوعات گذاشته است.

وی افزود: مطبوعات تبریز ریشه دار بوده و این ویژگی بدلیل قدمت مطبوعات و تاثیرگذاری آذربایجان در مسایل سیاسی و اجتماعی است که همواره کانون خبری کشور بوده است.

وی همچنین گفت: پیشینه مطبوعات آذربایجان و تاثیرگذاری آن در مسایل مختلف کشور مرهون فرهنگ، مشاهیر و بزرگان این منطقه است.

فرقانی اضافه کرد: بزرگانی همچون سردار ملی ستارخان و بزرگان شعر و ادب تبریز همواره در پیشتازی آذربایجان در روزنامه نگاری نوین ایران سهم عمده ای داشتند.

استاد روزنامه نگاری دانشگاه علامه طباطبایی تهران هم در باره اثرگذار بودن جراید آذربایجان به خصوص در دوره مشروطه به خبرنگار ایرنا گفت: در ابتدای روزنامه نگاری در ایران نشریات غیرمتمرکز بودند و این یعنی روزنامه های پرتیراژ و کیفی در ایران به جز تهران در استان ها نیز منتشر می شد و روزنامه های شهرستانی تاثیرگذاری بیشتری داشتند.

دکتر غلامعلی افخمی اظهار داشت: روزنامه های آذربایجان در دوره اولیه روزنامه نگاری ایران به خصوص مشروطه دارای این ویژگی اثرگذار بوده و به سایر روزنامه های پایتخت و کشور مسیر و رویکرد سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی ارایه می کردند.

وی افزود : زمانی که روزنامه ها حالت متمرکز پیدا کردند و کیفیت و کمیت روزنامه های استانی و محلی تقلیل پیدا کرد در حقیقت از تاثیرگذاری مطبوعات روی افکار عمومی کاسته شد.

وی اظهار داشت: نوآوری و خلاقیت در مطبوعات عواملی هستند که مطبوعات را از آسیب یاد شده در امان نگه می دارند و مطبوعات آذربایجان در دوران قاجار و بیشتر در دوره مشروطه و پس از آن همواره خالق این جذابیت ها بوده است.

افخمی اضافه کرد: نخستین نشریات مصور ،طنز و شب نامه از جمله این نوآوری ها می باشد که موجب شده تا پیشینه نشریات آذربایجان خاستگاه و پیشتاز روزنامه نگاری نوین در ایران باشد .

استاد دانشگاه سراسری تهران و مدیر گروه مدیریت رسانه دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران اظهار داشت: آذربایجان نه تنها خاستگاه و پیشرو روزنامه نگاری نوین بوده بلکه دروازه تمدن جدید ایران است.

دکتر علی اکبر فرهنگی افزود: ظرفیت های موجود فرهنگی و سیاسی آذربایجان نه تنها در حوزه رسانه بلکه در بخش آموزش و پرورش نیز پیشرو بوده است.

وی گفت: در دوران عباس میرزا تاسیس نخستین چاپخانه در تبریز رونق خاصی به نشر و مطبوعات در ایران و آذربایجان بخشید و نخستین قرآن، گلستان سعدی و جراید در تبریز چاپ شد.

'فرهنگی' ،چهره ماندگار کشور با اشاره به تاثیر مطبوعات آذربایجان بر وقایع ایران اضافه کرد: تاثیرات فرهنگی و سیاسی این مطبوعات در ایران انکارناپذیر است به خصوص تیراژ بالای نشریات دوره های اولیه روزنامه نگاری ایران، قاجار و دوره مشروطه و استقبال مردم از این روزنامه ها تحسین برانگیز است.

وی افزود : نخستین جنگ قلمی مطبوعاتی در ایران نیز بین نشریه تبریز و اختر از نشریات آذربایجان در گرفت که نشان از بسترها و اندیشه های مختلف سیاسی و فرهنگی در منطقه بوده است.

حسین قندی استاد دانشگاه های تهران و پیشکسوت مطبوعات کشور هم در گفت و گو با خبرنگار ایرانا پایه گذار روزنامه نگاری ایران را آذربایجان دانست و گفت: بهترین شیوه روزنامه نگاری ایران در دوران ابتدایی روزنامه نگاری در تبریز بوده که به سبک های انتقادی ، طنز و کاریکاتور اوضاع اجتماعی و اقتصادی عصر خود را تحلیل می کردند.

وی افزود: سبک جدید روزنامه نگاری انتقادی و جذاب را برای نخستین بار روزنامه اختر به وسیله روزنامه نگاران تبریزی آفرید که مشکلات مردم و روابط سیاسی کشور را در آن زمان به خوبی به بوته بررسی و نقد می گذاشت.

دکتر اسماعیل قدیمی استاد دانشگاه های تهران نیز گفت: آذربایجان در زمینه روزنامه نگاری تخصصی هم پیشرو بوده و خاستگاه روزنامه نگاری سیاسی و فکاهی در ایران است.

وی افزود: نخستین نشریات سفر مثل سفرنامه سیاحت و وقایع سفر مغان به قلم مظفرالدین شاه قاجار از جمله نشریات تخصصی در زمینه سفر و سفرنامه نویسی است.

اکنون با این تفاسیر و با توجه به پیشینه پرافتخار آذربایجان و تبریز انتظار بیشتری از رسانه ها و مطبوعات این خطه وجود دارد که با ابتکار ، خلاقیت و بهره گیری از ظرفیت ها و توانمندی های موجود روزنامه نگاری آذربایجان را به جایگاه اصلی خود برسانند.

7223/593 / 1645

گزارش از : پیمان پاکزاد خبرگزاری جمهوی اسلامی

برگرفته از :وبلاگ ملانصرالدین

  • میر حسین دلدار بناب
۱۲
آذر

 

1_revayat_9.jpg

این مقاله بخشی از تحقیقات نگارنده (فرجاد ناطقی) در چارچوب پایان نامه کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی در «دانشگاه آزاد- واحد تهران شمال» است که به بررسی شکاف فرهنگی سنت و مدرنیته در جنبش مشروطیت ایران می پردازد. این مقاله موضوع را از منظری می نگرد که تنها به مثابه یک تضاد گفتمانی در حوزه فرهنگ متمرکز نبوده و تمامی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است. تجلی این شکاف در حوزه سیاسی در چارچوب دو گفتمان مشروعه و مشروطه تبلور یافت که نه تنها در معانی زبانی و فکری، بلکه در کردارها و کنش های نیروهای اجتماعی قدرت نیز انعکاس داشته است. کشمکش میان سنت و مدرنیته  در مقطع تاریخی پس از صدور فرمان مشروطیت تنها به کشاکش های زبانی «شریعت خواهی» و «قانون خواهی» معطوف نبوده بلکه تلاش هر یک برای تثبیت مناسبات اجتماعی و سیاسی آنها به یک «نبرد گفتمانی» منتهی می شود. طی این نبرد گفتمانی است که سایر حوزه های سیاسی و اجتماعی نیز تحت تاثیر قرار گرفته و مناسبات قدرت میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان به آنتاگونیسم و بحران منجر می شود تا جنبش مشروطه خواهی ایرانیان تلخ ترین رخدادهای تاریخی را در دوران جدید خود تجربه کند.
مقدمه
   گفتمان(discourse) حوزه معناداری است که شرایطی را برای تجربه، اندیشه و عمل فراهم می آورد.1 از نظر "فوکو" قدرت تنها از طریق زبان و سمبل ها عمل نمی کند؛ قدرت در گفتمان گسترده می شود، اما از طریق کردارهای نهادینی که وی آنها را غیرزبانی(non-linguistic) می نامد نیز اعمال می شود. در واقع فوکو بین نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی تمایز قائل می شود. اما از دیدگاه "ارنستو لاکلائو" و "چانتال موفه" تمایز فوکو میان نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی، متناقض و غیر قابل دفاع است. آنها معتقدند اگر گفتمان تأسیس کننده ی ابژه ها است پس هر ابژه ای در گفتمان و به وسیله آن تشکیل می شود و تمایز میان گفتمانی و غیرگفتمانی یا بی معنی است یا نوعی تمایزگذاری است که تنها می تواند درون گفتمان ایجاد شده باشد. آنها به نفع زبانی استدلال می کنند که همواره در کردارها جا گرفته به طوری که یک وحدت تجزیه ناپذیر بین زبان، اعمال و ابژه های مادی وجود دارد، لذا گفتمان هم عناصر زبانی و هم عناصر غیرزبانی را در بر دارد.2
نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تحت تاثیر زبان شناس ساختارگرا، "سوسور" قرار دارد که در واقع کلمات از طریق قراردادهای اجتماعی به هم می پیوندند و زبان صرفاً جهان را نامگذاری نمی کند، بلکه آن را برای ما معنادار و منظم نیز می سازد. اما لاکلائو و موفه پساساختارگرا هستند و این عقیده "دریدا" را می پذیرند که ساختار زبانی که سوسور توصیف می کند ثابت نیست، بلکه نسبتا غیرمتمرکز و غیرثابت و به طور مداوم در تغییر است. دریدا درک سوسور از زبان به مثابه یک نظام تفاوت ها را بسط داد و استدلال نمود که چون معنا به امکان «ازخودش متفاوت بودن» مشروط است، هرگز نمی تواند به طور نهایی ثابت باشد. او واژه جدید تمایز(differance) را به عنوان شیوه ای برای نامگذاری بی ثباتی معنا استفاده می کند. به عقیده دریدا یک کلمه به عنوان نوشته ای بر کاغذ یا یک صدا هیچ معنایی نمی دهد مگر در ارتباط با چیزهایی که قبلاً اتفاق افتاده و چیزهایی که بعداً اتفاق خواهد افتاد؛ هم در مکان و هم در زمان. معنا همواره متفاوت از خود واژه است و لذا همواره نسبت به آن تأخر زمانی دارد و بنابراین «تمایز» هم به معنای «متفاوت بودن» و هم به معنای «به تأخیر افتادن» است. از آنجا که معنای یک کلمه به تفاوت و شباهتش با دیگران وابسته است هرگز نمی تواند عملاً در خود نشانه نشان داده شود، خواه به صورت نوشتاری و خواه گفتاری. معنا همواره غیر قطعی است، اگر چه میزان این عدم قطعیت، خود یک مسأله سیاسی است.3
در نظریه لاکلائو و موفه عدم قطعیت معنا همان چیزی است که سیاست را هم ممکن و هم ضروری می سازد. سیاست عبارت است از نزاع معناهایی که در طرح های سیاسی قبلی نسبتاً ثابت بوده اند؛ به کارگیری مجددشان در زندان معانی جدید؛ تلاش برای ترغیب دیگران برای پذیرش اعتبارشان و تثبیت کردن آنها در معانی نسبتاً قطعی که اینها در آن به بخشی از «دستور زبان» زندگی روزمره تبدیل می شود. از نظر آنها قدرت عبارتست از قدرت تعریف کردن و تحمیل این تعریف در برابر هر آنچه آن را نفی می کند. قدرت عبارتست از جعل یا ساختن سمبل ها و هر آنچه بر طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تأثیراتی در جهان مادی دارد. از آنجا که لاکلائو و موفه از اصطلاح «گفتمان» به جای فرهنگ استفاده می کنند و چنانچه «فرهنگ» را در وسیع ترین معنای ممکن به عنوان یک نظام دلالت گر در نظر بگیریم که از طریق آن لزوماً (اگر چه همراه با ابزارهای دیگر) یک نظم جدید زاده می شود، بازتولید می شود و تجربه می شود، می توانیم بگوییم مدل شان در سیاست به کردارها و فعالیتهای دلالت گری اشاره دارد که از طریق آنها هویت ها، روابط و قواعد اجتماعی به چالش کشیده می شوند، برانداخته می شوند یا ممکن است دگرگون گردند.4
طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه، گفتمان ها معنای جهان اجتماعی را می سازند، اما در برخورد با یکدیگر دچار تغییر شده وارد یک «نبرد گفتمانی»(discursive struggle) می شوند. از آنجا که گفتمان های مختلف روش های متفاوتی را برای صحبت درباره درک جهان اجتماعی به کار می برند، لذا نبرد آنها به آن دلیل است که هر گفتمان می خواهد صاحب هژمونی شود تا به این وسیله معانی زبانی خاص خود را بر جهان اجتماعی تحمیل کند.5
با این مقدمه می توان گفت تقابل سنت و مدنیته در حوزه فرهنگ پس از صدور فرمان مشروطیت در ایران، حوزه سیاسی جامعه را متأثر نموده و در چارچوب گفتمان های مشروعه و مشروطه وارد یک نبرد گفتمانی شد. هر یک از گفتمان های مذکور به مناسبات سیاسی-اجتماعی خود که معطوف به رخدادهایی که قبلاً اتفاق افتاده بود (صدور فرمان مشروطیت) و چشم انداز آتی مطالباتی که خواهان تحقق آن بودند، «معنا» بخشیدند. تقابل این معانی که هر یک از مبانی «فرهنگ سنتی» و «فرهنگ مدرن» نشأت می گرفتند، در حوزه سیاسی برای بدست آوردن هژمونی و تثبیت طرح های سیاسی خود به منازعه انجامید که بر اساس مدل لاکلائو و موفه می توان آن را در یک تضاد «زبانی-کرداری» مورد مطالعه قرار داد. در دو سر این منازعه شریعت خواهان و مشروطه خواهان قرار داشتند. شریعت خواهان از دو طیف مستبدین و روحانیت مشروعه خواه تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تثبیت مشروعیت قدرت خود با تمسک به مبانی شرعی بود، و دومی به دنبال تأسیس عدالت خانه ای که در آن تنها قوانین شریعت به اجرا گذارده شود. مشروطه خواهان نیز از دو طیف روحانیت مشروطه خواه و روشنفکران تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تدوین مبانی یک نهاد سیاسی مدرن(مجلس شورای ملی) در چارچوب مشروعیت سنتی بود، و دومی به دنبال مشروط و تحدید کردن قدرت سیاسی استبدادی به قوانین عرفی و تأسیس حکومت قانون. در ادامه به بررسی این نبرد گفتمانی که در چارچوب یک منازعه «زبانی-کرداری» در تاریخ معاصر ایران رخ داده است می پردازیم. به نحوی که ابتدا تقابل زبانی در هر گفتمان را بررسی و سپس کردارهایی که این تضاد زبانی درون آن جای داشته و روابط قدرت میان دو گروه را به آنتاگونیسم کشانده است مورد مداقه قرار می دهیم. 
گفتمان مشروعه
   در کشمکش میان مجلس و مردم از یکسو و استبدادیون و دربار از سوی دیگر بر سر تأیید مشروطه بودن دولت ایران،  محمدعلی شاه از زبان صدر اعظمش خطاب به نمایندگان می‌گوید:
«دولت به شما مشروطه نداده. مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است»6
همچنین در نامه ای می‌نویسد:
« ... لفظ مشروطه را مشروع می‌کنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد»7
مخبرالسلطنه از طرف شاه در مجلس حضور یافته و می‌گوید:
«من باب خیرخواهی عرض می‌کنم که مشروطه بودن دولت ایران صلاح نیست. جهت اینکه در دولت مشروطه آزادی همه چیز هست در این صورت آزادی ادیان هم لابد باید بشود. آنهایی که در میان ما عددشان کم نیست و ما آنها را نمی‌شناسیم آن وقت دستاویز می‌کنند که ما را آزادی باید و در هیچ مواقع مانع نباید شد و ضرر این بر اسلام است»8
در این کشمکش محمدعلی شاه پس از تسلیم در برابر خواست مشروطه‌خواهان دستخطی به شرح زیر صادر می کند:
« ... نیابت مقدسه ما در توجه به اجرای اصول قوانین اساسی که امضای آن را خودمان از شاهنشاه مرحوم گرفتیم بیش از آن است که ملت بتوانند تصور کنند و این بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مرحوم شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیتوسیون به شمار می‌آمد منتهی ملاحظه‌ای که دولت داشته این بوده است که قوانین لازم برای انتظام وزارتخانه‌ها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلی الله علیه و آله نوشته، آن وقت به موقع اجرا گذارده شود ...»9
محمدعلی شاه در کشمکش تدوین متمم قانون اساسی نیز که در آن اقتدار سلطنت خود را از دست رفته می‌دید از امضای آن خودداری می‌کند و می‌گوید:
«به عنوان یک مسلمان خوب می‌تواند لفظ اسلامی مشروعه را قبول کند اما مفهوم بیگانه مشروطه را نخواهد پذیرفت» وی که به قانون اساسی آلمان علاقه‌مند شده بود پیشنهاد کرد که همه وزرا از جمله وزیر جنگ را خود تعیین کند، نیروهای مسلح را عملاً فرماندهی کند و شخصاً 10000 نیروی مسلح در اختیار داشته باشد.10
پس از ترور نافرجام محمدعلی شاه و برهم خوردن محاکمه عاملان سوء قصد، وی قبل از به توپ بستن مجلس در بیان نامه ای تحت عنوان «راه نجات ملت» در هجدهم خردادماه 1287 خطاب به مردم می نویسد:
«ملت ایران خوشوقت نخواهد گشت که دولت چند هزار ساله‌اش پایمال هوی و هوس مشتی خائنین مغرض گردد... به هیچ وجه من‌الوجوه ممکن نیست بیش از این دولت و ملت خود را دچار حوادث و انقلابات دیده و آن را در تنگنای فساد و ظلم مفسدین بگذاریم ...»11
محمدعلی شاه در پاسخ به مشروطه خواهان که «راه نجات» وی را وعده یک آینده تاریک و یک بدبختی نزدیک برای ملت و دولت ایران دانسته و آن را به چند تن خائن اطراف شاه نسبت داده بودند می نویسد:
«سلطنت نهایت کراهت دارد از اینکه در لایحه مجلس شورای ملی بدون رعایت حشمت سلطنت از مسلک نگارش و قاعده بیان عدول گردیده که (امنیت و استقلال مملکت منتهی به مویی بوده موسوم به اراده ملوکانه). اولاً بقا و فنای هر دولت و سلطنت منحصر به حکمت پروردگار است. ثانیاً ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود می‌دانیم و تا آسایش این ملت در کف کفایت شخص همایون ما باشد استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان اراده ازلیه مستدام و بی‌زوال می‌دانیم و به همین ملاحظه عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعة عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی آراء عموم را راضی شدیم که در کلیه امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا سلطنت خود را در عداد دولت (کنستیتوسیون) اعلان فرمودیم... و بیشتر از این متحمل هواپرستی مغرضین نخواهیم بود تا به مشیت قادر متعال و توجهات ائمه هدی و تأییدات حضرت حجت عجل الله فرجه سلطنت خود را از روی حقیقت منظم و قانون اساسی را بدون تبعیض به موقع اجرا گذاریم تا عموم ملت از فواید آن بهره‌مند باشند» 12
بدین سان محمدعلی شاه درچارچوب گفتمان استبداد سنتی، خود را فرزند شمشیر و وارث سلطنت مستقل مطلقه خواند و مشروعه را دستاویزی برای ظل‌اللهی معنا کردن حکومتش قرار داد تا بر جامعه پس از مشروطیت سلطه یابد.
   شیخ فضل‌الله نوری در ابتدای جنبش مشروطه، علما را در بست‌نشینی‌ها و کوچیدن به قم همراهی نمود و پس از استقرار مشروطه نیز دغدغه رواج شریعت را داشت. اگرچه سایر علمای شیعی مشروطه خواه نیز شریعت را پاس داشته به جلوگیری از وضع قوانین بر علیه شریعت می‌کوشیدند، اما شیخ به سودای تشکیل حکومت شرعی و به قانون درآوردن احکام شرع در مجلس از آنها جدا شد و پرچمدار مشروعه‌خواهی گردید.
شیخ در نفی مشروطیت می‌نویسد:
«حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیأت مقننه مملکت باشند، و نظر به مقتضیات عصر کنند و قانونی مستقلاً مطابق با اکثر آراء بنویسند، موافق مقتضی عصر به عقول ناقصة خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر؛ بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار دهند به شرط آن که با مساوات و حریت در تضاد نباشند» 13
«وکالت چه معنی دارد، موکل کیست و موکل فیه چیست، اگر مطالب امور عرفیه است این ترتیبات دینیه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است این امر راجع به ولایت است نه وکالت، ولایت در زمان غیبت امام زمان عجل‌الله فرجه با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز، و اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است. چرا که قانون ما مسلمانان همان اسلام است. لذا قانون‌نویسی چه معنی دارد» 14
شیخ همچنین در مخالفت با آزادی این گونه می‌نویسد:
«ماده دیگر این قانون، آزادی بیان و قلم است. به موجب این ماده بسیاری از محرمات حلال شد ... ای برادر عزیز مگر نمی‌دانی که این آزادی قلم و زبان که اینان می‌گویند منافی با قانون الهی است، مگر نمی‌دانی معنی آن اینست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه در منابر و لوایح بدهند و سبت مؤمنین کرده و تهمت به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافیه بنمایند. ای عزیز اگر این اساس شوم منجر به ضلالت و اعطای حریت مطلقه نبود پس چرا جلوگیری از لوایح کفره نمی‌شود، در این دوران کدام جریده نوشته شد که مشتمل بر طعن به اسلام و اسلامیان نبود» 15
شیخ در برابر عدالت نیز این چنین موضع می‌گیرد:
«ای برادر عزیز قوام‌ اسلام به عبودیت است و بنای احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است. پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هر کس مساوی داشته با هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مختلف با صنفی فرموده ما هم همین گونه رفتار کنیم تا در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم. مگر نمی‌دانی که لازمه این مساوات که اینان می‌طلبند از جمله آنست که می‌گویند فرق ضاله و مضله و طایفه امامیه همه به سیاق واحد محترم باشند، اگر مقصود اجرای قانون الهی بود چنین مساواتی بین کفار و مسلمین نمی‌طلبیدند. پس ای کسی که میل آن داری مساوی با مسلم باشی تو اسلام قبول نما تا مساوی باشی والا به حکم خالق قهار باید در بلد اسلام خوار و ذلیل باشی ...» 16
شیخ همچنین به مجدالاسلام کرمانی در خصوص چوب زدن یکی از علما در کرمان توسط حکومت می‌گوید:
«مفسد و شریر را باید سیاست و تنبیه نمایند ما اهالی ایران شاه لازم داریم، عین‌الدوله لازم داریم، چوب و فلک و میرغضب لازم داریم. ملا و غیر ملا، سید و غیر سید باید در اطاعت حاکم و شاه باشند. برای یک نفر آخوند که چوب خورده است نمی‌توان مملکتی را به هم انداخت. این اقدام تو مثل آن مهملاتی است که در روزنامه‌ می‌نویسی، مشروطه و جمهوری را در روزنامه اسم بردن و منشأ فساد شدن مشروع نیست»
وی به ناظم‌الاسلام کرمانی در خصوص مدارس جدید می‌گوید:
«ناظم‌الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم آیا این مدارس جدید خلاف شرع نیست و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست، آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند. مدارس را افتتاح کردید آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید ...» 17
بدین سان شیخ در گفتمان مشروعه با قرائت خاص مذهبی خود با تمامی اصول و مظاهر مدرنیته به مخالفت می‌پردازد تا جایی که در دشمنی با مشروطه به جبهه استبداد گراییده با محمدعلی شاه متحد می‌شود.
   سید محمد کاظم طباطبایی یزدی از مراجع نجف نیز از موضع شاه و شیخ حمایت می‌کند و فتوای حرمت مشروطه را صادر می‌نماید:
«شنیده شده از تمام بلاد عود فتنة خاموش شده را از درگاه اعلیحضرت قدر قدرت همایونی خواسته‌اند، لذا اعلان به تمام بلاد می‌شود که علماء اعلام و حجج اسلام و متدینین هیچ راضی نیستند که فتنه خاموش شده عود کند و مشروطة موهومه اسباب خیالات اشرار گردد، لذا به تمام بلاد اعلام می‌داریم که خواهش نمودن این امر حرام است» 18
گفتمان مشروطه
   در مقابل گفتمان مشروعه علمای ثلاث نجف آخوند محمد کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاج حسین میرزا خلیل تهرانی به پشتیبانی از مشروطه برخاسته معتقد بودند:
«اکنون که صاحب شریعت امام عصر غایب است و اجرای شریعت نمی‌شود و خواه ناخواه حکام جور چیره گردیده‌اند، باری بهتر است برای جلوگیری از خودکامگی و ستمگری ایشان قانونی در این میان باشد و عقلای امت مجلسی برپا کرده در کارها شور کنند» 19
این مراجع در پاسخ به نامه محمدعلی شاه پس از استبداد صغیر می‌نویسند:
«... داعیان بر حسب وظیفه شرعیه خود و آن مسئولیت که در پیشگاه عدل الهی به گردن گرفته‌ایم، تا آخرین نقطه در حفظ مملکت اسلامی و رفع ظلم خائنین از خدا بی‌خبر و تأسیس اساس شریعت مطهره و اعاده حقوق مغصوبة مسلمین خودداری ننموده و در تحقق آنچه ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب‌الزمان (عج) با جمهور مسلمین است حتی‌الامکان فروگذار نخواهیم کرد و عموم مسلمین را به تکلیف خود آگاه ساخته و خواهیم ساخت ...» 20
آخوند در خصوص ولایت غیر معصومین می‌نویسد:
« ... محض حفظ احکام الهیه و ضروریات دینیه از دسیسه و تغییر مغرضین و مبدعین لازم است این معنی را به لسان واضح که هر کس بفهمد اظهار داریم که مشروطیت دولت عبارتست از تحدید استیلا و تصرفات جابرانه متصدیان امور از ارتکاب دل بخواهانه غیر مشروعه … به هر درجه که ممکن و به هر عنوان که مقدور باشد از اظهر ضروریات دین اسلام و منکر اصول وجوبش در عداد منکر سایر ضروریات دینیه محسوب است، و فعال مایشاء و مطلق‌الاختیار بودن غیر معصوم را هر کس از احکام دین شمارد لااقل مبدع خواهد بود»21
آخوند به همراه شیخ عبدالله مازندرانی در پاسخ به نامه هیأت متدینین همدان می‌نویسد:
« ... و اعجبا چگونه مسلمانان خاصه علماء ایران ضروری مذهب امامیه را فراموش نمودند که سلطنت مشروعه آن است که متصدی امور عامة ناس و قاطبه مسلمین به دست شخص معصوم ... مانند انبیاء و اولیاء و مثل خلافت امیرالمؤمنین باشد. اگر حاکم مطلق معصوم نباشد آن سلطنت غیر مشروعه است چنانکه در زمان غیبت است. و سلطنت غیر مشروعه دو قسم است: عادله نظیر مشروطه که مباشر امور عامه عقلا و متدینین باشند؛ و ظالمه جابره است، آنکه حاکم مطلق یک نفر مطلق‌العنان خودسر باشد. البته به صریح حکم عقل و به فصیح منصوصات شرع اولی بر دومی مقدم است ... موجزاً تکلیف علی عامه مسلمین را بیان می‌کنیم که موضوعات عرضیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوض است و مصداق آن همین دارالشورای کبرا بوده که به ظلم جبراً منفصل شد. امروزه بر همه مسلمین واجب عینی است که بذل جهد در تأسیس و اعاده دارالشورا بنمایند ...» 22
   میرزای نائینی با نگارش کتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله به دفاع از مشروطه در برابر مشروعه می‌پردازد. به تعبیر وی در زمان محمدعلی شاه جبهه متحدی از قلم و شمشیر در برابر نظام مشروطه ایجاد شد. با سقوط استبداد و اعلام مشروطیت، مشروعیت «شعبه استبداد سیاسی» به پایان رسید اما «شعبه استبداد دینی» نقش دفاع از خودکامگی را بر عهده گرفت. وی می‌نویسد:
«شعبه استبداد دینی یکی از آن قوای ملعونه و دردی است که درمان آن به واسطه رسوخ در قلب آدمی مشکل و از آنجا که عوام آن را از لوازم دیانت می‌دانند از دیگر دردها مشکل‌تر بلکه در حد امتناع است. این استبداد و پیروی از آن مبنایی در کتاب ندارد و از مراتب شرک به ذات احدیت به شمار می‌رود. تاریخ ظهور شعبه استبداد دینی در اسلام به زمان معاویه برمی‌گردد ... از آن پس استبداد دینی با استبداد سیاسی درهم آمیخت و این دو شعبه استبداد و استعباد به درجه مشهوده و حالت حالیه رسید ... آن گاه که راز مشروطیت از پرده برافتاد و معلوم شد که روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است، همة طبقات از معممین غاصب در لباس علما و ملاکین و غیره به کار افتادند و دو شعبه استبداد، شعبه استبداد دینی به اسم حفظ دین و شاهپرستان به دستاویز دولت‌خواهی و سایر چپاولیان و مفتخوران هر کس با سلاحی که داشت حمله‌ور گردیدند تا آزادی را در نطفه خفه کنند» 23
   عبدالرسول کاشانی نویسنده «رساله انصافیه» از دیگر روحانیون مشروطه‌خواه است که در رساله خود به ضرورت آزادی، قانون و مشروطیت می‌پردازد. وی در خصوص آزادی می‌نویسد:
«اگر مقصود از آزادی در عقاید، عقایدی است که تعلق به امور معاشیه و سیاسیه دارد، معلوم است آزاد است، حتی در اظهار آن چرا که فایده به غیر هم برسد. و اگر مقصود در عقاید اصول دین است آن هم معلوم است چه مراد است. یعنی معقول نیست کسی را بر خلاف عقیده‌اش تکلیف کردن مگر به استدلال و امثال نصیحت و انذار از عذاب و بشارت به ثواب نه به چوب و چماق. خداوند می‌فرماید: لا اکراه فی‌الدین، تو نمی‌توانی مردم رابه زور مؤمن کنی و چنانچه بعد از استدلال و انذار به طریق حق عقیدت پیدا نکرد انسان حق تعرض به او را ندارد» 24
   در کشاکش‌های نمایندگان مجلس و شریعت‌خواهان بر سر متمم قانون اساسی که ناآرامی‌های مربوط به آن به شهر تبریز نیز کشیده شده بود ثقه‌الاسلام تبریزی در سخنانی گفت:
«مقصود از قانون اختراع شرع تازه‌ای نیست، قانون شریعت محمدیه منسوخ نمی‌شود و جز علمای اعلام کسی حق ندارد در آن باب دخالت کند، در این باب قانون نوشته نخواهد شد. احکام شرعیه همان است که هست و تا انقراض عالم مستمر خواهد شد. آنچه ملت می‌خواهند برای آن قانون گذارند، قانون سیاسی و ملکی است. از قبیل تعیین حقوق سلطنت و تشخیص حدود حکام و قرار دولت با دول خارجه و منع تقلبات و تعدیات و حفظ حقوق تبعه ایران و مالیات و غیره ...» 25
بدین سان علی‌رغم سنت‌گرایان شریعت‌خواه که در برابر تمامی مفاهیم مدرنیته ایستادند، سنت‌گرایان مشروطه‌خواه در برابر استبداد ایستادند و عزم خود را جزم کردند تا مفاهیم جدید را به زبان سنت معنا کنند.
   روشنفکران به عنوان نیروهای اجتماعی مدرن مهمترین عوامل بسط اندیشه مشروطه خواهی در ایران بودند که با آگاهی بخشی در حوزه عمومی موجب گسترش اندیشه تجددخواهی در جامعه مدنی شدند. میرزا آقا خان کرمانی یکی از این روشنفکران تجددگرا بود که قبل از جنبش مشروطه به قتل رسید. وی اگرچه شیفته متفکران انقلاب فرانسه بود و آنان را منورالعقول و رافع‌الخرافات می‌خواند اما اندیشه مساوات و آزادی را با جنبش مزدک و قیام کاوه آهنگر پیوند می‌دهد و بدین سان گزارشی از تاریخ را در میان می‌آورد که در آن انقلاب فرانسه با جنبش‌های مردمی ایران پیش از اسلام پیوند می‌یابد. وی در «آیینه اسکندری» می‌نویسد:
«اعتقاد مزدک بعینه همان اعتقاد نهلیست‌ها و آنارشیست‌های اروپا است که مساوات را در میان افراد بشر جاری کردن می‌خواهند. اگر ایرانیان راه مساوات‌طلبی و آزادی‌خواهی مزدک را می‌پیمودند امروز هیچ یک از ملل متمدنه دنیا به پایه ترقی ایران نمی‌رسیدند و این ملت را در منتها درجه نقطه ترقی و مدنیت مشاهده می‌کردیم زیرا که اهالی ایران در آن عصر همین اعتقادی را که بالفعل اهل اروپا بعد از هزار و چهار صد سال اتخاذ کرده‌اند داشتند. پیداست که عمده ترقی اروپا در سایة این افکار آزادی و مساوات حقوق حاصل شده ولی اهالی ایران خاک بر سر در این مدت ترقی معکوس و حرکت قهقرا کرده‌اند»
وی پس از نقل داستان شورش کاوه می‌نویسد:
«در حقیقت ایرانیان می‌توانند به واسطه غیرت و همت ملی که کاوه آهنگر بر ضد حکومت کلدانی که 900 سال در ایران طول کشیده بود اظهار نمود و ریشة ایشان را از ایران بکند بر همه ملل عالم افتخار کند. چه طریق ظلم و دفع ستم پادشاهان ظالم را او به ملل عالم آموخت و الفضل للمتقدم» 26
   طالبوف تبریزی یکی دیگر از روشنفکران تجددگرا بود که سهم به سزایی در نشر اندیشه‌های جدید اجتماعی و سیاسی در ایران قبل و پس از مشروطه داشته است. وی در خصوص حکومت مشروطه و حکومت مطلقه می‌نویسد:
«درحکومت مطلقه امر وضع قانون و اجرای آن هر دو در قبضه اقتدار سلطان است ... سلطنت مطلقه دو نوع است، یکی حکومت مطلقه‌ای که اداره مملکت با قانونی است که پادشاه وضع کرده است و وزیران در برابر او مسئول هستند و دستگاه وضع قانون و اجرای آن در یک جا تمرکز یافته است، مانند روسیه که در آنجا قانون ثمرة اراده فردی است و اگر هم دستگاه قانون از دستگاه اجرای آن جدا باشد باز چون منبع هر دو دستگاه قدرت واحد است معیوب است. نوع بدتر حکومت مطلقه این است که اساساً در آن قانونی وضع نگردیده است، بلکه اداره کشور بر اصول سنن قدیمی و آیین کهنه قرار دارد و اجرای دولت به اراده و دلخواه فرمانروایان است مانند ایران، عربستان و افغانستان ... مشروطه اعم از اینکه سلطنت مشروطه موروثی باشد یا دولت جمهوری انتخابی به معنای مشروطی بودن قدرت حکومت است ... فضیلت تقدم این بنای مقدس یعنی مشروطه بودن حقوق سلاطین زیب افتخار ملت انگلیس است» 27
وی همچنین برای آشنا کردن مردم به نظام مشروطگی شرحی درباره کشورهای مشروطه اروپا می‌دهد و از نهضت آزادیخواهی ایتالیا، خدمات "گاریبالدی" پیشوای آزادی‌خواهان، دانایی و کاردانی "کاوور" مرد سیاسی بزرگ و شرافت "ویکتور امانوئل" پادشاه ایتالیا سخن می‌راند. وی در خصوص تحولات سیاسی کشور ژاپن می‌نویسد:
«حق تعیین سرنوشت ژاپن ودیعه‌ای بود در دست زمامداران آن و هر گاه آنان جان و مال ملت مودوعه را صرف نجات کشور نمی‌کردند گرفتار ذلت و مسئول و ملعون ابدی می‌گردیدند. همچنین از امپراطور ژاپن پرسیدند: چرا حقوق خود را مشروطه ساختی؟ گفت: نیاکانم آزادی مردم را به وام گرفته بودند، چون وارث حق‌شناس هستم قرض موروثی را ادا  نمودم ... در این باره ژاپن سرمشقی کامل برای ملل آسیاست. امپراطور به تربیت مردم همت گماشت، سلطنت مشروطه را برقرار ساخت و مملکت را به کمال ترقی رساند. این کار بزرگ بر اثر نفی غرض شخصی و اثبات غرض نوعی تحقق پذیرفت. امپراطور خود گفته بود: معایب سلطنت مطلقه و ثمرات آن را فهمیدم و اصلاح آن را قبل از وقوع حادثه‌ای بد لازم دانستم. برعکس تزار روس به آن معنی پی نبرد، هر کس علیه استبداد سخن به زبان آورد کشته شد و یا به زندان رفت. ثمره‌اش این شد که در جنگ بین آن دو کشور علم و آزادی ژاپن بر جهل و ظلم سلطنت مطلقه روس پیروز گشت» 28
   علی‌اکبر دهخدا از روشنفکران و نمایندگان مجلس در روزنامه‌ صوراسرافیل می‌نویسد:
«معنی کلمه آزادی که تمام انبیا، حکما و علمای دنیا مستقیم و غیر مستقیم برای تکمیل آن کوشیده‌اند و ما تازه با هزار تردید و لکنت آن را به زبان جاری می‌کنیم همین است که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقتی در تشخیص و کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغة خاطر ساعی باشند. معنی کلمه آزادی که قرن‌هاست در تحصیل آن سیل‌های خون در پستی‌ها و بلندی‌های دنیا جاریست، فقط تحصیل چنین اجازه یا استرداد همین حق طلق و ملک خالص الملکیة بشری است»
   وی همچنین خطاب به محمدعلی شاه پس از اینکه بنای مخالفت با مشروطه را گذاشت نوشت:
«اعلیحضرتا، پدر تاجدارا، آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را می‌خوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر می‌آورید؟ آیا قصه لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ اولین حرفی که وزرای خائن برای سد راه حریت و آزادی و اغفال پادشاه در صحت رشد و بلوغ ملت با اولین هیجان ملی برای استرداد حقوق لاینفک خود می‌گوید این دو کلمه است: این ملت هنوز لایق این مذاکرات نیست. اطوار و کردار همین ملت که هنوز لایق این مذاکرات نیست همان اطوار و کردار رومی‌ها در 509 قبل از میلاد و انگلستان در 1649 و فرانسوی‌ها در 1793 می‌باشد» 29
بدین سان روشنفکران با دو نگرش مبتنی بر نوستالژیای ایران باستان و میل به مدرنتیه غرب در معنا کردن جهان اجتماعی و تجربه دوران تاریخی جدید گام می‌نهند.
   تقابل دیدگاه‌های شریعت خواهان و مشروطه خواهان در چارچوب گفتمان مشروعه و گفتمان مشروطه که فرازهایی از آن را مرور کردیم، در سطح منازعه مفاهیم و تضاد زبانی باقی نماند و گفتمان های مذکور برای استیلا بر جامعه مدنی و تحمیل مفاهیم خود بر آن وارد نبرد گفتمانی می‌شوند و منازعه به حوزه سیاسی تسری می یابد. نتیجه این نبرد گفتمانی روند تجربی تلخی را در عرصه عمل برای طرفین منازعه به ارمغان آورد که اجمالاً به برخی از مهمترین رویدادهای حاصل از آن اشاره می کنیم:
   شیخ فضل‌الله نوری به واسطه ضاله خواندن کتاب مسالک‌المحسنین نوشته ی طالبوف تبریزی، وی را تکفیر نمود و از این رو کامران میرزا عمو و پدر زن محمدعلی شاه از ورود وی به مجلس که به نمایندگی تبریز انتخاب شده بود جلوگیری به عمل آورد.
   کودتای ناکام آذر ماه 1286 بر علیه مجلس توسط محمدعلی شاه و همراهی شیخ فضل‌الله نوری، میرزا ابوطالب زنجانی، سید علی یزدی، ملا محمد آملی، سید اکبرشاه و دیگر روحانیون مشروعه خواه در نکوهش مشروطیت. این کودتا به واقعه میدان توپخانه انجامید که در آن قداره کشان میرزا عنایت یکی از مشروطه خواهان را با  پاره پاره کردند، چشم‌هایش را به نشانه چشم مشروطیت با چاقو از کاسه درآوردند و جسد نیمه برهنه‌اش را به درخت آویختند.
   شیخ فضل الله و یارانش موفق شدند اصل دوم را بر متمم قانون اساسی مبنی بر دیده‌بانی علما بر قوانین مجلس و تعیین حداقل 5 نفر از علمای تراز اول برای رد قوانین مغایر با اصول اسلام تحمیل نمایند.
   تحصن حدود پانصد تن از روحانیون و طلاب به رهبری شیخ فضل الله نوری و سید احمد طباطبایی در حضرت عبدالعظیم بر علیه مشروطه و تقاضای حکومت مشروعه.
   کودتای دوم محمدعلی شاه علیه مشروطیت در تیرماه 1287 که به بمباران مجلس، تبعید سیدین بهبهانی و طباطبایی، اعدام صوراسرافیل و ملک المتکلمین و شکنجه و بازداشت آزادی خواهان انجامید. پس از کودتا دوران استبداد صغیر حاکم شد و طی آن انجمن ها برچیده، مطبوعات تعطیل و کلیه مخالفان سرکوب شدند.
   خیزش انجمن اسلامیه در محله دوچی تبریز به رهبری میر هاشم و حلال کردن جان و مال مشروطه‌خواهان به واسطه بابی خواندن آنان.
   آشوب مشهد به رهبری سید محمد یزدی طالب‌الحق برادر سید علی آقا یزدی مجتهد مشروعه‌خواه و یوسف هراتی در مسجد و صحن رضوی بر علیه مشروطه و در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به ایران.
   خیزش روحانیون شریعت خواه تبریز در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به تحریک صمد خان شجاع‌الدوله.
   ترور اتابک رئیس الوزرا توسط انقلابیون در شهریورماه 1286.
   ترور ناکام محمدعلی شاه توسط انقلابیون در اسفندماه 1286 که به قرینه ترور اتابک صورت گرفت.
   تکفیر شیخ فضل‌الله نوری توسط علمای ثلاث نجف به علت مخالفت با مشروطه بدین شرح که: چون نوری مخل آسایش و مفسد است تصرفش در کلیه امور حرام است.
   حکم جهاد علیه ولایت جائر محمدعلی شاه توسط علمای ثلاث نجف بدین شرح که: به عموم ملت ایران، حکم خدا را اعلام می داریم، الیوم همت در دفع این سفاک جبار، و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات، و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات، و بذل جهد و سعی بر استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان ارواحنا فداه، و سر مویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه است.
   ترور شیخ فضل الله نوری توسط کریم دواتگر و مجروح شدن وی. شیخ پس از بهبودی ضارب خود را بخشود.
   مبارزه یازده ماهه مجاهدان تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان در دوران استبداد صغیر که از مهمترین عوامل اعاده مشروطیت گردید.
   یورش مجاهدین از گیلان و بختیاری ها از اصفهان که به فتح تهران وخلع محمدعلی شاه از پادشاهی منجر شد.
   اعدام شیخ فضل الله نوری و میرهاشم دوه چی به حکم دادگاه انقلاب پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان.
بدین ترتیب نبرد گفتمانی شریعت خواهان و مشروطه خواهان به حاکمیت دوگانه میان شاه و مجلس انجامید و در فراز و فرودهای بسیار ابتدا گفتمان مشروعه با تحمیل استبداد صغیر در حوزه سیاسی نمودهای مشروطگی را برچید، اما قدرت گفتمان مشروطه در پذیرش اعتبار مفاهیم و معناهایی که در جامعه و میان نیروهای اجتماعی گسترانده بود چیرگی یافت و با مقاومت تبریز و فتح تهران گفتمان مشروعه را برای همیشه به محاق برد. هژمونی گفتمان مشروطه اگر چه در بلندمدت نتوانست پایداری خود را حفظ کند،اما تحت تاثیر این گفتمان پس از گسست تاریخی مشروطیت بازگشت ناپذیری استبداد مطلقه به تثبیت رسید.
منابع:
1.نش، کیت: جامعه شناسی سیاسی معاصر، ص 318
2.همان: صص 47-46
3.همان: ص 48
4. همان: ص 49
5. بهرامی کمیل، نظام: نظریه رسانه ها، ص 192
6.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 233
7.همان: ص 234
8.همان: ص 236
9.همان: ص 237
10.آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، ص115
11.آدمیت، فریدون: مجلس اول و بحران آزادی، ص318
12. کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 641
13.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 420
14.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 279
15.همان: ص 277
16.همان: ص 280
17.کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، ص257
18.کدیور، محسن: سیاست نامه خراسانی، ص303
19.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 302
20.کدیور، محسن: سیاست نامه خراسانی، ص 204
21.همان: ص205
22.همان: ص 215
23.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 485
24.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 312
25.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص325
26.توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص 424
27.آدمیت، فریدون: اندیشه های طالبوف تبریزی، صص 39 و 41
28.همان: صص 38 و 43
29. توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص

منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

  • میر حسین دلدار بناب