اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴۰ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۰۵
آذر
شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی
عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری
از چهره های بسیار درخشان عرفان ایرانی است که در آزاد اندیشی ومردم گرائی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفکر والای عرفانی ممتاز و کم نظیر است.
گفتار وکردار این عارف کیهان گرای ایرانی که در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در خرقان قومس « کومش » استان کنونی سمنان می زیسته است.


در طی گذشت نزدیک به یکهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران ومتفکران و محققان بوده است.
وی در سال 351 یا 352 هجری در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سه شنبه دهم محرم (عاشورا) سال
425هجری در هفتاد و سه سالگی در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است.


مشهور است که علاوه بر هم شهری وی یعنی بایزید بسطامی عارف بزرگوار و عالی مرتبه قرن دوم و سوم هجری که شیخ و مقتدای حال جذبه و تفکر او بوده است،

آرامگاه بایزید

مانند عارف معروف معاصر خود شیخ ابوسعید ابوالخیر
خرقه ارشاد و طریقت از شیخ ابوالعباس احمد بن محمد
عبدالکریم قصاب آملی داشته است.
در منقولات و حکایات باقی مانده،آمده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهورو ابوعلی سینا فیلسوف نامی و ناصر خسرو قبادیانی علوی،شاعر و متفکر ایرانی که معاصر شیخ ابوالحسن خرقانی بوده اند به خرقان رفته و با وی صحبت داشته و مقام معنوی او را ستوده اند.
و نیز گفته اند که سلطان محمود غزنوی پادشاه مقتدربه دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی رفته و از وی کسب فیض کرده و نصیحت خواسته است.
از شاگردان ممتاز و مشهور شیخ ابوالحسن خرقانی،خواجه عبدالله انصاری عارف قرن پنجم هجری است که سالها در خرقان زیسته و از انفاس پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض و معلومات کرده است.
در مورد ارتباط معنوی بایزید بسطامی عارف قرن دوم و سوم
هجری با شیخ ابوالحسن خرقانی که از وفات بایزید234 هجری تا تولد شیخ ابوالحسن 351 یا 352 هجری،یکصد و هفده یا هیجده سال فاصله است مطالب زیادی در آثار نویسندگان و محققان به ویژه عارفان قرنهایبعد آمده است، که قابل توجه و تأمل می باشد.
بدیهی است اینگونه ارتباطات آشکار مؤید بقای روح و استمرار و انتقال هویت و معنویت پنهان از چشم ظاهربین بشری است؛ که فهم ضعیف و محدود ما به ندرت قادر به درک جلوه هایی از آن می باشد.

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری عارف بزرگ
قرن ششم و هفتم هجری در این باره می نویسد:
آن بحر اندوه ، آن راسخ تر از کوه ، آن آفتاب آلهی ، آن آسمان نامتناهی ،
آن عجوبه ربانی ، قطب وقت ابوالحسن خرقانی ، رحمه الله علیه،
سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم بود،وپادشاه اهل طریقت و حقیقت بود ، و متمکن کوه صفت و متعین و دایم"به دل"در حضور و مشاهده ،و به تن در ریاضت و مجاهده بود ،و صاحب اسرار حقایق بود و عالی همت و بزرگ مرتبه بود ،و در حضرت ِ عزت آشنایی عظیم داشت ،
و در گستاخی کر و فری انبساطی بود چنانک صقت نتوان کرد.

نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی بسر ریگ که آنجا قبور شهداست،چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی،مریدان از وی سئوال کردند که شیخا ما هیچ نمی شنویم؛گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می شنوم،مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن؛
به درجه از من پیش بود،بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.
هم چنین در مورد توجه و ارتباط متقابل شیخ ابوالحسن خرقانی به بایزید بسطامی ومدد جستن از تربت او شیخ فرید الدین عطار نیشابوری می نویسد:
نقل است که شیخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن بجماعت کردی و روی بخاک بایزید نهادی و بسطام آمدی، 3 فرسنگ و باستادی و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را داده ای ابوالحسن را بویی ده و آنگاه باز گشتی،
وقت صبح را بخرقان باز آمدی و نماز بامداد بجماعت
به خرقان دریافتی بر طهارت وضوی نماز خفتن.


گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود:

« هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید.
چه آنکس که بدرگاه باری تعالی به جان ارزد،
البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد

جلال الدین محمد بلخی مولوی عارف بزرگ قرن هفتم هجری،
در دفتر چهارم مثنوی،نظریه و گفتار شیخ ابوالحسن خرقانی
را درباره پیش بینی جزئیات وجود و ظهورخود توسط بایزید بسطامی در یکصد و تقریبا بیست سال چنین سروده است:

هـمچـنـان آمـد کـه او فـرمـوده بـود
بـوالـحـسـن از مـردمـان آن را شـنـود
که: حـسـن بـاشـد مـریـد و امتم
درس گـیـرد هـر صـبـاح از تـربــتــــم
گفت: من هم نیز خوابش دیده ام
وز روان شـیـخ ایـــــن بـشـنـیـده ام
هر صباحی رو نـهـادی سوی گور
ایـسـتـادی تـا ضـحـی انـدر حـضـــور
یـا مـثـال شـیـخ پـیـشش آمـدی
یا که بی گفتی شکالش حل شدی
تـا یـکـی روزی بـیامـد بـا سـعـود
گـورهـا را بـرف نـو پـوشـیـده بـــــود
تـوی بـر تـو بـرفـهـا همچون علم
قـبه قـبه دید و شـد جـانـش بـغـــم
بـانگش آمد از حظیره شیخ حی
هـا انـا ادعـوک کـی تـسـعی الــــی
هین بیا این سو، بر آوازم شتاب
عـالم از برف است روی از من متاب
حال او زآن روز شد خوب و بدید
آن عجایـب را کـه اول مــــی شـنید

خواجه عبدالله انصاری "پیر هرات" عارف بزرگ قرن پنجم هجری و گوینده رسائل مقالات و مناجات های خوش آهنگو دلنشین و سوزناک و سراپا هنر عرفانی از شاگردان و مریدان خاص شیخ ابوالحسن خرقانی بوده است.وی سالها در خرقان بسر برده و در خانقاه خرقان از محضر پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض کرده تا بسر حد کمالات معنوی نائل شده است.
چنانکه خود گفته است:
« مشایخ من در حدیث و علم و شریعت بسیارند.اما پیر من در تصوف و حقیقت شیخ ابوالحسن خرقانی است و اگر او را ندیدمی کجا حقیقت دانستمی.»
خواجه عبدالله انصاری در مناجات و مقالات خود درباره درک فیض از مکتب شیخ بزرگ خرقان چنین آورده است:

عبدالله مردی بود بیابانی،
میرفت بطلب آب زندگانی،
ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی،
دید چشمهً آب زندگانی،
چندان خورد که از خود گشت فانی،
که نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی،
اگر چیزی میدانی من گنجی بودم نهانی،
کلید او شیخ ابوالحسن خرقانی
.

آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی عارف نامی در شمال غربی شهرستان شاهرود و در روستای قلعه نوخرقان قرار دارد
محراب این بنا که متعلق به دوره ایلخانی است
از جمله مهمترین بخشهای بنای فعلی این آرامگاه محسوب می‌شود .

از اقوال شیخ بزرگوار؛

خدای را آنجا دیدم که خود را ندیدم .

******

سفر پنج است :
اول به پای
دوم به دل
سوم به همت
چهارم به دیدار
پنجم در فنای نفس .

******

چون نیستی خویش به وی دهی
او نیز هستی خویش به تو دهد .

******

آن کس که نماز کند و روزه دارد
به خلق نزدیک بود
و آن کسی که فکرت کند به خدای.

******

عافیت در تنهائی یافتم
و سلامت در خاموشی .

******

گروهی خواستند و ندادندشان و گروهی نخواستند و بدادندشان.

******

هیچ طاعت بزرگ تر از آن ندیدم که بدی با نیکی در افتاده بود و تو او را از آن باز داری.

******

آن راه که به بهشت می رود نزدیک است ، و راه که به خدای می شود دورست.

******
خدای را آنجا دیدم که خود را ندیدم .

******
آنچ من از خداوند دانم بسیار است و آنچ ندانم بیشتر است
آنچ با خلق بگفتم در خورد ِ عقل ایشان بگفتم.

******
هفتاد و سه سال با حق زندگانی کردم که یک سجده بر مخالفت ِ شرع نکردم و یک نَفَس بر موافقت ِ نَفس نزدم و سفر چنان کردم که از عرش تا به ثری هر چه هست مرا یک قدم کردند.

******
علما و عباد در جهان بسیارند.
از آن باید بودن که روز به شب آوری چنانکه حق پسندد
و شب به روز آوری چنانکه حق پسندد.
 
******

خدای ، تعالی ، همه انبیا و اولیا را تشنه در آورد و تشنه ببرد.
 
******

من در ولایت تو نیایم که مکر تو بسیارست.
 
******
عجب دارم ازین شاگردان که گویند از پیش ِ استاد بشنویم ولکن شما دانید
که بوالحسن هیچ مخلوقی را به استادی نگرفته است ،
استاد ِ وی حق بوده است.
 
******
بوالحسن معرفت پنجاه و یک مرد دارد که بایزید ازیشان یکی بود
که بوالحسن را هرگز مرید نبود زیرا آن که مدعی نبود وی گوید:" الله و بس. "

******
حق ، هر مومنی را هیبت چهل مَلِک دهد و آنگاه بر خلق بپوشد
تا خلقان با وی زندگانی توانند کرد و این کمترین هیبتی بُوَد که مومن را داده بُوَد.

******
از یک اندیشه هزار اندیشه بر آوردم.
هر اندیشه که به کرامت رسید کرامت را نیست کرد به هزار
کرد به هزار دیدار بنگریستم.
به یک دیدار هر چه دون ِ او بود بسوخت ،
در آن نهصد و نود و نه که آنجا با تو صفت پدید نیست.

******
گاهی بهشت ِ آراسته پیش ِ بوالحسن آورند
بوالحسن روی به حق همی کند " این را مشتری نِیَم ، مرا تو می بایی ".
 
******
هر که به نیک مردی دست بدر کند باید که از حق آن پایگاه یافته بُوَد
که روز ِ قیامت بر کناره دوزخ بایستد و هر که را به دوزخ می فرستد
وی دستش می گیرد و از حق می خواهد و به بهشت می بَرَد.
 
******

حق دوستان ِ خود را به پاکی ِ خود بیاراید و به یگانگی ِ خود بپروردو به علم خود ادب کند و در حمایت ِ سلطنت ِ خود گیرد
و سلطنت و قدرت به وی دهد.
 
******
بوالحسن را دیداری داده است که هر نیک مردی که بوده اند
و خواهند بود تا قیامت ، مقام ِ ایشان دیده است.
 
******

بر خود قادر شدم چنان که پلاس سیاه در دستم دیباج ِ رومی گردید،
سپاس خدای را که دل از دنیا برداشتم به حق بُردم.

  • میر حسین دلدار بناب
۰۵
آذر

ابوالمعالی ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی مشهور به عین القضات هــمــدانــی می باشد. جد او ابوالحسن علی بن الحسن میانجی، قاضی همدان بوده و در همدان کشته گردید.

وی در سال ۴۷۶ (۱۰۹۷ میلادی) در همدان متولد شد، دوران نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید.

در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگری‌های خویش، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد.

او در علوم ریاضیات و ادب و فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تصوف و عرفان تسلط کسب کرده و به سبب تبحری که در فقه بدست آورد عنوان قاضی و مدرس هم یافت. وی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق نمود، اما این علم نه تنها او را سیراب نکرده بلکه او را پریشان تر از قبل به وادی سرگردانی کشانید، تا اینکه مطالعه آثار امام محمد غزالی او را از گمراهی نجات بخشید.

خود ایشان نقل کرده است: « بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مصنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا. »

عین‌القضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت:

کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید.

عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می گوید: « آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش

با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ی پایان عمر کوتاه اش، به این اندیشه رسید که ، برهان‌های برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند. او تبلیغات مذهب را دام و فریب می‌نامد.

محراب جهان، جمال رخساره ی ماست

ســلــطـان جـهان این دل بیچاره ی ماست

شور و شر و کفر و توحــیـــد و یقین

در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست

 

نوشته‌های عین القضات

«رساله‌ی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رساله‌ی جمالی»، «تمهیدات» یا «زبدة الحقایق» ‌و نامه‌‌های بسیار در این شمارند و بی شک نوشته‌‌ها و یادداشت‌هایی بسیار نیز برای همیشه از میان رفته‌اند.

نجیب مایل‌هروی در باب آثار عین القضات همدانی می‌گوید: آنچه آثار قاضی- خصوصا تمهیدات و مکتوبات و شکوی‌الغریب- را سزاوار ستایش می‌سازد این است که او در این آثار خصوصی‌ترین تجربیات عرفانی‌ی خویش را بازگفته است، حتا تجربه‌هایی که دیگر مشایخ صوفیه آنها را جزو “اسرار” می‌دانسته‌اند.

عین القضات و عرفان نظری

وی و ابن عربی اندلسی و شیخ محمود شبستری از پیشگامان تقریر و بیان جنبه نظری تصوف اسلامی بوده اند و ابوحامد غزالی و شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین بلخی، جنبه علمی آن را تبیین نموده اند.

یکی از محققین معاصر، معتقد است که عین القضات پایه گذار عرفان نظری و حکمت عرفانی است، نه ابن عربی و با آوردن جملاتی از کتاب تمهیدات به اثبات این نظریه می پردازد. آنجا که عین القضات می گوید: قرآنی هست ورای کاغذ و سیاهی و سپیدی … و همچنین است «محمد (ص) را دستی و پایی و تنی و آن محمد (ص) نیست، ورای آن محمد (ص) است» این موضوع نشان می دهد که عین القضات از پیشروان عرفان نظری است.

اندیشه های عرفانی عین القضات

در کشف حقیقت و حالات عشق

عشق به عنوان یکی از مواضیع اساسی عرفان اسلامی، رکن اصلی فکری قاضی به شمار می رود و به همین خاطر بود که صوفیه از او با تعابیری چون شیخ العاشقیت، سلطان العشاق و امثال آن یاد کرده اند. در نظر قاضی عشق مذهب مشترک بین خدا و انسان است.

عشق چیست؟

گفته اند: عشق افراط در محبت است و آتشی که در دل عاشق حق می افتد و جز حق را می سوزاند: این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی.

بزرگان عرفا، از عشق و معانی آن بسیار سخن گفته اند.

عشق از دیدگاه قاضی غیرقابل بیان است و جز به رمز از آن نمی توان سخن گفت.

به اعتقاد او «… دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید، هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است، هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خود رای، بود عاشقی بیخودی و بی راهی باشد»

… در عشق قدم نهادن،‌ کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آن‌ست که در خود،‌ جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی‌ عشق چگونه زندگانی؟ »

و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید:

«عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان

اریک فروم، همانند عین‌القضات، عشق را فدا کردن می‌‌نامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانی‌اش می‌نامد. عشق نیرویی‌ست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها می‌توان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادله‌ای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوند‌ها تکامل می‌یابد.

بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست

در بتکده امروز ندانم که چه خاست

در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست

از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست

عین القضات همدانی نیز چون دیگر سالکان طریقت بر اهمیت دعا و ذکر واقف بود و مریدان و شاگردان خود را مدام به آن توصیه می کرده است.ذکر « لا اله الا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی شاگردانش را تشویق به پیوسته گفتن آن می نماید و می گوید که «پس از طی مقاماتی، با اعراض از همه چیز، جز «هو» نشاید گفتن»

جستجو در حروف مقطعه قرآن

حروف مقطعه ابدای بیست و نه سوره از قرآن، الهام بخش بسیاری از افکار و اندیشه های عجیب و غریب در اذهان متصوفه بوده است.

جمع حروف مقطعه در قرآن ۷۸ حرف است وبه اعتقاد ابن عربی «حقایق آن ها برای هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد»

در این میان شاید بیش از هر کس دیگر حلاج است که از رمزیت حروف مقطع قرآن صحبت کرده است و به دنبال وی قاضی گفته است: اگر نه این حروف مقطع یافتمی در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودی به قرآن.

و معتقد بود که سالک در طی طریق، به مقامی رسد که همه قرآن در نقطه باء بسم الله ببیند و همه موجودات را در نقطه باء بسم الله ببیند.

… خداوند خواست که محبان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود خبری دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند، پس گفت:‌« الم، المر، الرا، یس، … یس را قلب قرارداد و نشان سر احد با احمد، که کس جز ایشان بر آن واقف نشود.

عین القضات و مذهب

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» (حافظ)

اساس تقسیم فرق اسلامی به هفتاد و سه یا هفتاد و دو گروه، حدیثی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)که همان سان که بنی اسرائیل به هفتاد و دو گروه گرویدند پیروان من نیز به هفتاد و دو گردند و همه ایشان در دوزخند جز یک گروه و آن سنت و جماعت است … گروه اخی در حدیثی از همان حضرت با تعبیر “ما انا علیه و اصحابی” توصیف شده اند یعنی آن دسته که من و یارانم برآنیم.

عین القضات با تبلیغ و اشاعه نظریه یگانگی و وحدت دین در توسعه و بسط این اندیشه سهیم بوده است. و معتقد است که همه بر یک دین و ملت اند. و اینچینین می گوید: اگر آن چه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی و اگر آن چه جهودان در موسی دیدند تو نیز بینی جهود شوی، بلکه آنچه بت پرستان دیدند در بت پرستی تو نیز بینی بت پرست شوی و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد.

قاضی با استناد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که فرموده اند: “یاتی علی الناس زمان یجتمعون فی المساجد و یصلون ولیس فیما بینهم مسلم” (روزی خواهد آمد که مردم در مسجد جمع می شوند و فاتحه می خوانند و رکوع و سجود می کنند و نماز می گزارند اما هیچکدام از ایشان حقیقا مسلمان نیست” می گوید:‌”این سرنوشت اسلام است که آفتابش به مرور زمان غروب کند و روزی بیاید که از مسلمانی چیزی جز اسم آن و یک مشت عادات بی محتوا باقی نماند.”

عاقبت قاضی

عین القضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه می دانسته بی پروائی می‌کرده است. از اینجا به دعوی الوهیت متهمش ساختـند اما چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوق به او ارادت داشت، به آزادی هر چه می خواست می گفت و هیچ کس بر وی چیزی نمی گرفت تا قبول عام یافت.

اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان کردند.

حکومت دینی، به همراه شریعت‌مداران، سخت بیمناک می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه‌ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، کتاب «شکوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این کتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.

“زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.”

اما، همه این شکنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد.

عماد کاتب اصفهانی (برادرزاده عزیزالدین) در کتاب خریده القصر خود، سیر شهادت قاضی را چنین بیان می کند:
«عین القضات میانجی اصل، همدانی زیست، دوست با وفای عموی من صدر شهید بود، هنگامی که عمویم بیچاره شد، درگزینی بر کشتن او توانایی یافت. عین القضات نمونه تیزهوشی و دانشمندی بود، آفتاب پس از مرگ غزالی بر فاضل تر از وی نتابید. عین القضات در نگارش های عربی خود به راه غزالی می رفت، عالم نمایان بر وی رشک بده، کلماتی از کتاب هایش بیرون کشیده جدا از جمله بندی بدان معنی داده، به او تهمت زدند . وزیری پست خو وی را به همدان بازگردانید و با کمک یارانش با عین القضات آن کردند که جهودان با عیسی کردند….»

سرانجام عین القضات را به دستور ابوالقاسم درجزینی (درگزینی) به سرعت از بغداد به همدان بازپس بردند و شب هفتم جمادی‌الاخر سال ۵۲۵ ه.ق (۵۰۹ خورشیدی/۱۱۳۰ میلادی) در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. گفته‌اند که چون قاضی به پای چوب دار رسید آن را در آغوش کشید و این آیه را خواند : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ (سوره شعراء آیه ۲۲۷) : و ستمکاران به زودی خواهند دانست به چه مکانی باز خواهند گشت.

سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:

ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم

و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم

گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم

ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم

به هر تقدیر کرشمه، اهل وصال را به سوی خود جذب نمود و این بار شهیدی از همدان دویست سال پس از مرگ حلاج، ندای انا الحق او را زنده ساخت و فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد.

حلاج در هنگام کشته شدنش خطاب به حلوانی که از او پرسید:‌سرورم این چه حال است، گفت: کرشمه جمال اهل وصال را به سوی خود جذب می کند.

  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
آذر

ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد بن محمد بن ابراهیم (۳۵۷-۴۴۰ق) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است.

زندگانی ابوسعید ابوالخیر

شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در ترکمنستان امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تا وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره شیخ و پیر خود به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

نگرش افراد نسبت به این عارف

هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌نویسد: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»

ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه ۴ شعبان سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشته‌است. داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است: «خواجه بوعلی سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.»

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آن را به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

******************************

گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار

******************************

دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت

اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت

می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو

بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج ، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی:

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر سر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد


همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

کتابهای ابوسعید

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:

  • اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
  • رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
  • سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تالیف نکرده‌است اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود.

سخنان و داستانهایی در رابطه با ابوسعید

چنانکه در برخورد وی با ابن سینا می‌توان این نکته را دریافت. در این دیدار با یکدیگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست. بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی سینا برفت، شاگردان او سئوال کردند که شیخ را چگونه یافتی گفت: هر چه می‌دانم، او می‌بیند. مریدان از شیخ سئوال کردند که‌ای شیخ بوعلی را چگونه یافتی گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.بوسعید همچون حلقه استواری زنجیره سنت‌های عرفانی قبل از خودش را به حلقه نسل‌های بعد از خویش پیوند می‌دهد.وی تصوف را عبارت از آن می‌داند که: «آنچه در سرداری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی.»با اینکه در روزگار حیاتش مورد هجوم متعصبان مذهبی بود و اتهام لاابالیگری‌های او در همان عصر حیاتش تا اسپانیای اسلامی یعنی اندلس رفته بود. ابن خرم اندلسی در زمان حیات او در باب او می‌گوید: «شنیده‌ایم که به روزگار ما در نیشابور مردی است از صوفیان با کنیه ابوسعید ابوالخیر که گاه جامه پشمینه می‌پوشد، و زمانی لباس حریر که بر مردان حرام است، گاه در روز هزار رکعت نماز می‌گذارد و زمانی نه نماز واجب می‌گزارد نه نماز مستحبی و این کفر محض است. پناه بر خدا از این گمراهی.» با وجود این قدیس دیگری را نمی‌شناسیم که مردم تا این پایه شیفته او باشند و چهره او به عنوان رمز اشراق و اشراف بر عالم غیب به گونه نشانه و رمزی درآمده باشد آن گونه که بوعلی رمز دانش و علوم رسمی است.

ابوسعید نسبت به دو صوفی قبل از خودش بایزید بسطامی و حلاج که در تاریخ عرفان مهم ترین مقام را دارند، اراداتی خاص داشته‌است. وی در محیطی که اکثریت صوفیان، حلاج را کافر می‌دانستند و گروهی مانند امام قشیری در باب او با احتیاط و سکوت برخورد می‌کردند او را به عنوان نمونه عیار و جوانمردی می‌دانست که به گفته خودش در اسرار التوحید «درعلوم حالت در مشرق و مغرب کسی چون او نبود.»وی در فقه و کلام و منطق و حدیث و تفسیر و دیگر علوم رایج عصر از چهره‌های ممتاز به شمار می‌رفته‌است. ابوسعید بزرگ ترین علمای عصر از قبیل ابوعلی زاهدبن احمدفقیه و قفال مروزی و ابوعبدالله خضری سال‌های دراز به تحصیل علوم اشتغال داشته‌است. از جمع استادان او که بگذریم وی با عده زیادی از فقها و محدثین و ادیبان و شاعران عصر خود روابط دوستانه و عادلانه داشته‌است. نه تنها داستان‌های اسرارالتوحید بلکه اسناد تاریخی غیرصوفیانه نیز گواهند بر اینکه علمای بزرگی چون ابومحمد جوینی پدر امام الحرمین که از بزرگ ترین علمای نیشابور در این عصر بود با وی روابط دوستی داشته‌است. بوسعید در تاریخ چهارم شعبان ۴۴۰ هجری در میهنه وفات یافت. مدفن وی در مشهد در برابر سرایش قرار دارد. شیخ را گفتند:(به شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتند) " فلان کس بر روی آب می‌رود(راه می‌رود)! گفت: «سهل است(آسان است)! وزغی(قورباغه) و صعوه ای(پرنده کوچک آوازخوان) نیز بروی آب می‌رود» گفتند که: «فلانکس در هوا می‌پرد!» گفت: «زغنی(نوعی پرنده از راستهٔ بازهاست) ومگسی در هوا بپرد». گفتند: "فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری می‌رود. شیخ گفت: "شیطان نیز در یک نفس(یک لحظه) از مشرق بمغرب می‌شود(می‌رود)، این چنین چیزها را بس(بسیار) قیمتی(ارزش) نیست.مرد(انسان واقعی) آن بود(آن کس می‌باشد) که در میان خلق بنشیند و برخیزد وبخسبد(بخوابد) وبا خلق ستدوداد کند(معامله) وبا خلق در آمی‌زد(در ارتباط باشد) ویک لحظه از خدای غافل نباشد.

هرمان اته، خاورشناس آلمانی او را یکی از مبتکرین قالب رباعی در ایران دانسته‌است.



  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
آذر

خواجه عبدالله محمد انصاری از مشایخ بزرگ عرفان

در قرن پنجم هجری است. وی در سال 396 هجری

متولد شد. نسبتش اگر چه به ابو ایوب انصاری می رسید

ولی در اثر توجه و علاقه ای که به تصوف ایرانی داشت

از عارفان سخن سرای فارسی زبان گردید. و شیوه و

لحنی در زبان فارسی ایجاد کرد که آمیخته از نثر و

نظم دلنشین فارسی است، بهمین علت نثر فصیح

و نظم ملیح او در ادبیات فارسی مختص و ممتاز گردیده است.

خواجه عبدالله انصاری از بزرگان حدیث و از عارفان

صاحب نظر و صاحب مکتب قرن پنجم هجری بشمار می رود.

وی نزد دانشمندان و مشایخ نامی عرفان به ویژه

شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی کرده و تا پـایـان

عـمـر مـرشـد و مـراد خود (425 هجری) در

خرقان کومش در نزدیکی بسطام (جزو شهرستان شاهرود

حالیه در استان سمنان) به کسب علوم و درک فیض

از آن عارف بزرگوار مشغول بوده است، و بعد از

آن جانشین شیخ گردیده است.

بطوری که نوشته اند خواجه عبدالله انصاری حافظه ای

شگفت داشته و اقوال و اشعار زیادی را می  دانسته است.

از معاصران معروف او از لحاظ سیاسی و اجتماعی

آلب ارسلان سلجوقی و خواجه نظام الملک طوسی و

از نظر عرفا شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید نام برد.

کتابهایی به فارسی به نام ذادالعارفین، کتاب اسرار،

از وی بجای مانده و رساله هایی بنام: رساله دل و جان،

کنزالسالکین، رساله ارادت، قلندر، هفت حصار، محبت نامه،

مقولات و الهی نامه از او در دست است. معروف ترین

گفته های خواجه عبدالله انصاری، مناجات نامه ی اوست که تا

زمان او در زبان فارسی بدین سبک ساده و مؤثر و شیرین

و دلنشین سابقه نداشته و آن در ضمن رساله های یاد شده

در بالا و در موردهای دیگر نقل شده و نمونه ای از نثر

مسجع و شیوه ای فارسی قرن پنجم هجری است.

اکنون چند نمونه از کلام خواجه (رساله مقولات) که

دارای تأثیر و سوز و شور مخصوصی است و پندهای

لطیف معنوی در بر دارد در اینجا نقل میشود؛

بیزارم از آن طاعت که مرا به عجب آرد.

بنده ی آن معصیتم که مرا به عذر آرد.

 از او خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی.

از او مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی.

پنج چیز نشانه سختی است، بی شکری در وقت نعمت،

بی صبری در وقت محنت، بی رضائی در وقت قسمت،

کاهلی در وقت خدمت، و بی حرمتی در وقت صحبت.

 

الهی بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.

الهی مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.

الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.

الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.

یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن


الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

الهی مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟

الهی تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.

نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای توست آن می خواهم

الهی
اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.

الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟

گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی
مقصود رضای او خشنودی اوست


الهی اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن

ما را آن ده که آن به

الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.
الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الهی دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.

الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.

الهی در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.

الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.

الهی ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شایسته خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن

الهی ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

الهی به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.

الهی در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.

الهی تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.

یارب زکرم به حال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینه ی دردمند من راحت نه
بر دیده ی اشکبار من رحمت کن
 
                              

چون عود نبود چوب بید آوردم

 روی سیه و موی سپید آوردم

    خود فرمودی که نا امیدی کفر است   

فرمان تو بردم و امید آوردم .

  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
آذر

 

آندره ژید
نویسنده فرانسوی ( 1869- 1951)
آندره پل ژید در سال ۱۸۶۹ به دنیا آمد و از نظر ذهنیت و روحیه به آینده تعلق داشت؛ وی « زمان متغیر» را فعالانه تجربه می کرد و در تلاش برای ساختن آینده بود .ژید از ریشه مذهبی دوگانه ای برخوردار بود : پدرش پروتستان و مادرش کاتولیکی بسیار دیندارتر و جزمی تر از شوهرش بود. پدر آندره به فاصله کمی پس از تولد او درگذشت.
وی در کنار دو بانوی سختگیر مذهبی (مادر و مادربزرگش) رشد کرد و البته راه و روش زنانه را هم آموخت .حساس بودنش موجب شد که احساس جنسی تند و تیزی پیدا کند. به استمنا پناه برد، اما نتوانست آن را ترک کند و از احساس گناه رنج می برد.
« تا بیست و سه سالگی از هرگونه ارتباط جنسی برکنار بودم و رنج می بردم . چنان آشفته و پریشان بودم که همه جا می گشتم تا بلکه لبی پیدا کنم و لبانم را بر آن بچسبانم ».
در این شرایط ، برای منحرف کردن تب و تاب جنسی اش، به نوشتن روی آورد و اولین کتاب خود را با نام « یادداشتهای آندره والتر» در بیست و دو سالگی منتشر کرد؛ این کتاب، داستان جوانی را باز می گوید که در نهایت، خود آندره ژید است.
در سال ۱۸۹۱ که به الجزیره سفر کرد، برای اولین بار با فاحشه ای خوابید .چهار سال بعد در افریقا ، باز هم با اسکار وایلد دیدار کرد و تحت تاثیر او دل به دریا زد و به همجنس گرایی تن در داد .
با این وجود، به هنگام بازگشت به فرانسه در سال 1895 با دختر عموی خود ، «مادلن روندو» ازدواج کرد. آندره ژید این زن را « ام » (مخفف امیلین) می نامید، و او را بیشتر به سبب شخصیت والایش دوست می داشت تا زیبایی اش. وی هرگز با این زن همبستر نشد.
زمانی که همسرش محرومیت جنسی خود را با اعتقادات شدید کاتولیکی تسلی می بخشید، آندره ایمان مذهبی خود را به تدریج از دست می داد. ژید در دفتر خاطرات محرمانه خود، دو تعریف و یک اعتراف را یادداشت می کند :
« من به کسی می گویم «بچه باز» که همانطور که از خود کلمه بر می آید، عاشق پسرهای جوان باشد و به کسی می گویم «همجنس گرا» که به مردان بالغ گرایش دارد...».
«... بچه بازها که من هم یکی از آنان هستم ، بسیار نادرند، ولی همجنس گراها بسیار بیشتر از آنند که من فکر می کردم. اینکه این عشقها چگونه به وجود می آیند، و این روابط چگونه شکل می گیرند، برای من کافی نیست تا بتوانم بگویم امری طبیعی است. من عقیده دارم که خوب است، چون هرکدام از دو انسان درگیر این رابطه، با چنین کاری در درون خود، احساس تعالی، اعتماد و رضایت خاطر می کند… ».
ژید مانند بسیاری از افراد، برای توجیه امیال خویش در برابر محرمات مذهبی ، فلسفه ای بنیاد نهاد. وی در سال ۱۸۹۷ در کتاب مائده های زمینی، به دفاع پرشوری از « لذت و ... » پرداخت .او در این کتاب چنین استدلال می کند که تمام امیال طبیعی، سودمند بوده و مایه تندرستی است، و بدون این امیال، زندگی لطف خود را از دست می دهد .
« وقتی از عملی لذت می برم ، برای من دلیل خوبی است که آن عمل را انجام بدهم. بنابراین لذتی را که موجب شادی، سرور جان و امیال عاشقانه ات می شود، مادامی که لبانت برای بوسیدن هنوز شیرین است، سیراب کن!»
چنان زندگی کن که « زندگیت بدون ترس از نتایج محرماتی که اخلاقیات رسمی بر تو تحمیل می کند ، پذیرای هر رویدادی باشد ».
اما ژید خطر افراط کاری را به خواننده کتاب خود هشدار می دهد و در آخر، از او می خواهد که :
« کتاب مرا به دور بینداز، مگذار متقاعدت کند ! گمان مبر که حقیقت تو را کس دیگری می تواند برایت پیدا کند ...به خود بگو که این کتاب هم چیزی نیست، مگر یکی از هزاران شیوه رویارویی با زندگی. تو راه خویش را بجوی! »
ژید برای سالها بت «پیشروها» بود و محافظه کاران او را «منحرف کننده جوانان» می دانستند. اما او پاسخ میداد ؛ سقراط نیز (که اکنون یکی از خدایان این محافظه کاران محسوب می شود)، از چنین تهمت هایی به دور نبوده است.
در سال ۱۹۴۷ و زمانی که ژید هفتاد و هشت ساله بود، آکادمی سوئد جایزه ادبیات نوبل را به او اهدا کرد. وی می نویسد :
« بزرگترین الهه تقدیر پیوسته در گوشم زمزمه می کند که دیگر چیز زیادی از عمرت باقی نمانده است».
تا زمان مرگش (۱۹ فوریه ۱۹۵۱)، بحث و جدل های فراوانی پیرامون شخصیت و نفوذ او در جریان بود و « سیل انتقاد» از چپ و راست ، کمونیستها و کاتولیکها، تا لب گور او را دنبال می کرد. فرانسه هنوز نمیداند که آیا این مرد همان شیطان بود که برای دگرگون کردن «اخلاقیات» جسمیت یافته بود، یا اینکه بزرگترین نثرنویس فرانسه پس از آناتول فرانس بود؟
او هنرمند بزرگی بود ، اما تنها کسانی می توانند او را دوست بدارند که در مشکلات، آزارها و رنجهایی که می برد، سهیم باشند.

برچیده از:ره پو

  • میر حسین دلدار بناب