اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

۰۲
بهمن

گیلگمیش ناغیلی سومئر خالقی نین بین النهرین ده قوردوغی حاکمیتی نین ایلک دوره لرینده یارانمیش افسانه لردن بیریدی.
بو ناغیلین بیر قیسمتی اسکی آذربایجاندا یعنی اورمو گولونون غربی قسمت لرینده زاگرس داغلارینین اتکلرینده باش وئریر.
اسکی زامانلاردا بین النهرین ده (اوروک) آدلی شهرین باشچیسی وشاهی اولموش قیلقمیش چوخ سئودیگی یولداشی(انکیدونون) اولوموند ن صونرا جاویدانلیق(اولمزلیک) فیکرینه دوشور.کاهن لرین مصلحتینه باخاراخ بو ایشین سئرری
خزر دنیزینده یاشیان (اوتنا پیشتیم) آدلی بیر کیشینین الینده یمیش.
گیلگمیش او آدامی تاپماخ اوچون بین النهرینین (اوروک) شهریند ن یولا چیخیر.


قهر مان یولو اوستونده ارتته نین(ایندی کی غربی آذربایجان) شرقینده یئرله شن
(میشوو) داغیندان گئچیر.(میشووداغی بو گونکی مرند و گونی ماحالینین آراسیندادی)
گیلگمیش افسانه سینده بو داغ ایکی زیروه لی (ایکی قلله لی)گوسته ریلیر.
نهایتده گیلگمیش بو یولدان خزر دنیزینین کناریندا یئرلشمیش (دیلمانا) چاتیر .و اورادان
بیر گمی یله دنیزین ایچینده جاودانه لیقه چاتمیش آختاردیغی آدام(اوتنا پیشتیمی)تاپیر و دنیزین ایچینده اوز ایسته دیگینی اونا دئییر.
جاویدانه لیگه چاتمیش آدام اونا دئییر کی چون سن یاتیرسان و یاتماق سنین یاشایئشین بیر قیسمتی اولموشدور بو نا گوره داها سن جاویدانه لیگه چاتا بیلمزسن و یاخشی سی بودور کی اوز خالقیین آراسینا قئییدیب و قالان
عومرویون خالقا خیدمت ائده سن.
گیلگمیش اوتنا پیشتیمدن آیریلاندا آروادی اونا دئییر کی ؛گیلگمیش بیر بئله زحمت چکیب گلمیشدیر سن اونا بیر شئی وئرمه دین!
اوتنا پیشتیم گیلگمیشه دئییر کی خزر دنیزینین موعیین یئرینده سویون ترکینده بیر تیکانلی اوت (بیتگی )وار کی اونو یئین قوجا جاوانلاشار .
گیلگمیش گمی یله قئییدنده او یئری تاپئب قیچینا بیر داش باغلایئب سویون ترکینه گئدیر ونهایت او اوتی تاپیر .لکن بیر ایلان او اوتون اییی سی نی آلیب و اونی تمامیله یئییر و گیلگمیش نه جاویدانه لیک تاپیب ونه ده جاوانلاشیر بلکه اوز خالقی آراسینا قئیید یب واونلارا خیدمت ائتمه گه باشلیر و...
قایناق:خاطیره لر دوراغی
  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
بهمن

در کتاب مستطاب تاریخ مفقودات الخیالی مولانا امیر حسین ابن امیر مهدی چنین آمده است که وقتی حکیم ابوالقاسم مینوی فردوسی طوسی از سرودن شاهنامه فراغت یافت چندین شبانه روز خوابید.درمیان خواب طولانی اش رویاهای بسیاری دید...شاه محمود اثرش را بسیار پسندیده بود و به وزیر امور اقتصادی و دارایی اش دستور می داد تا پاداش کار طاقت فرسای او را با صله ای بی نظیر جبران نماید.

هر یک از وزرا نیز برای خوش آمد شاه محمود جایزه ی ویژه ای برایش در نظر می گرفتند...وزارت ارشاد نیز کتابش را به عنوان کتاب برگزیده ی سال انتخاب می کرد...وزارت ورزش و جوانان با وزارت علوم توافق نامه ای امضا می کرد تا بخش هایی از شاهنامه به عنوان واحد درسی در برنامه ی دانشجویان تربیت بدنی گنجانده شود تا به رموز پهلوانی و قهرمانی آشنا شوند و...

خواب شیرین استاد طوس به خوبی و خوشی پیش می رفت که ناگهان صدای نتراشیده و نخراشیده ای رشته ی خواب و افکار زیبای استاد را از هم گسیخت...عجبا این ماموران دولتی چه مرگشان است که حرمت حریم خصوصی استادی به این بزرگی را نگه نمی دارند!...خلاصه عجز و التماس های دختر بیچاره ی استاد هم به جایی نرسید و آخرین گاو موجود در طویله ی استاد هم به یغمای ماموران مالیه ی شاه محمود رفت...

استاد طوس برا ی آنکه دختر دلبندش را دلداری دهد گفت: عزیزم ناراحت نباش آنها که گناهی ندارند، مامورند و معذور! تازه آنها که ما را نمی شناسند...بیا برایت از خوابهای خوشی که دیده ام بگویم ...فردا که کتابم را به شاه محمود پیشکش کردم صله ای خواهد داد که چشم روزگار خیره بماند...

فردای آن روز وقتی استاد حماسه پرداز برای تقدیم اثرش روانه ی کاخ شاه محمود شد پس از ساعتها معطلی در دفتر کار دستیار اول شاه محمود ،جواب شنید که کتاب شما باید اول توسط وزارت ارشاد بررسی شود تا تصمیمات مقتضی گرفته شود ،ضمنا مراجعه ی حضوری لازم نیست ،جهت رفاه حال اهل قلم نتیجه ی بررسی از طر یق پیک به اطلاع خواهد رسید!

روزها و هفته ها وماهها و سالها گذشت ولی خبری از نتایج بررسی و ممیزی نشد که نشد...کم کم بسیاری از داستانها در ذهن طوفانی استاد طوس در هم می آمیخت و پشیمان از کاری که کرده ،با خود زمزمه می کرد؛ /افسوس که دوره ی جوانی طی شد     وین تازه بهار زندگانی دی شد /وکاری نداشت که بعد از او ممکن است کسانی از نیشاپور هم رباعیاتی مثل آن گفته را بسرایند و منظور او بیشتر آن بود که اگر فرصت معقولی از عمرش باقی مانده بود آن را صرف آموزش فوتبال می نمود تاهم متمول گردد وهم چند صد هزار نفر از اقشار مختلف مردم اعم از بیکار و شاغل برایش دست بزنند و هورا بکشند و آواز بخوانند و هم به جای از دست دادن تمام دارایی اش در بهترین جاهای دنیا یا در کناره های دریای مازندران برای خود ویلایی دست و پا بکند و به ریش هر چه شاعر و نویسنده و هنرمند بخندد تا عبرتی باسد مر عاقلان را...

اما افسوس چنان که خودش هم می دانست دیگر مرغ از قفس پریده بود و آب ریخته به جوی باز نمی آمد، از طرفی کفگیر به ته دیگ خورده بود وچنان که ذکرش رفت آخرین گاو هم طعمه ی غارت سنوات چی ها شده بود لذا با تمام وجود فریاد ی از نهادش بر آورد که؛ /الا ای برآورده چرخ بلند     به پیری چه داری مرا مستمند... /اما خودش هم خوب می دانست که سزای قد بودن و یک دندگی کردن همین است.اگر او هم معقول سرش را پایین می انداخت و چند بیتکی هر از گاهی برای شاه محمود می سرود وکاری هم به کار کسانی مثل عنصری نداشت لابد بر سر سفره ای به آن گلو گشادی جایی هم برای او یافت می شد ، اویی که چندین سر و گردن از امثال فرخی و امیر معزی و منوچهری و بسیاری دیگر بلند تر بود ...اما امان از دست این حکمت بی پیر که گاه بی موقع از درون آدمی سر بر می آورد و آدمی را به راههایی فرا می خواند که هیچ خیر و سود مادی و دنیوی در آن نیست...وچه کسانی که پا سوز آدم نمی شوند ، از اهل و عیال بگیر تا قوم و خویش و دوستان و همسایگان و ... ـ آورده اند که ناصرخسرو قبادیانی را نیز از این دیوانگی ها بوده است که رنج سفر را بر راحت حضر و حضور در خانه و کاشانه برگزیده بودو از اینجا رانده و از آنجا مانده شده بودو بنا به روایتی در به در و فراری شده بود و به دره ای پرت و دور افتاده به نام یمگان همنشین دد و وحوش شده بود. چنین شنیدم که وی را گناه آن بوده است که در قصیده ای به پر و پای عنصری بلخی- همشهری موقعیت شناس خود - پیچیده و سخنانی گفته بود که وی را بسیار بد آمده بود، لذا از آنجایی که کلوخ انداز را پاداش سنگ است ،او هم کار همشهری اش را بی جواب نگذاشته بود واین کار به دربه دری ناصر خسرو انجامیده بود. مطلع قصیده ی مذکور چنین است؛ / نکوهش مکن چرخ نیلوفری را         برون کن ز سر باد خیره سری را.../  تا جایی که کار به نقاط باریک کشیده شده وچنین گفته آمده است؛ / پسنده است با زهد عمار و بوذر      کند مدح محمود مر عنصری را /  من آنم که در پای خوکان نریزم       مر این قیمتی در لفظ دری را / و گویا عنصری که استاد مقولات موقعیت  شناسی بوده  و نان را به نرخ ثانیه می خورده است انگشت در این بیت بو دار بخصوص گذاشته و پنبه ی ناصر خسرو را بکلی پیش شاه محمود زده بود . و شاه محمود چه حالی پیدا کرده بود وقتی که دیده بود شاعر لا قبایی که تا دیروز در دربارش کار دیوانی می کرد امروز چنان شیر شده است که او را خوک می نامد! ـ باری اینچنین افرادی را حکیم از آن جهت خوانند که اغلب کار دیوانگان کنند نه عاقلان و از کوچک ترین پی آمدهای حکمتی که بی موقع از درون آدمی سر برآورد ،آوارگی و بیچارگی و فلاکت و در نهایت هلاکت است در تنهایی و بی کسی.

در اینجا نویسنده ی کتاب مستطاب قلم را لختی جولان داده بود و در میدان خیال تازانده بود تا اظهار فضلی کرده باشد که پاره هایی از آن مفقود شده است و شاید هم مورد انتحال واقع شده تا از متن اثر دیگری سر برآورد! اکنون به سر قصه ی خود شویم و زیادی از مطلب اصلی دور نیفتیم که گفته اند؛ المکثار مهذار...

با این افکار و اوهام اوقات سپری می شد و استاد طوس در انتظار مجوز کتاب سترگش لحظه شماری می کرد که پیک موعود از راه رسید و طومار بلندی تسلیم استاد نمود و راه خود را کشید و رفت...

اما چشمتان روز بد نبیند وقتی استاد طوس طومار را دید ؛ جهان پیش چشم اندرش تیره گشت...طومار مذکور حاصل چند هزار نفر ساعت کار کارشناسی جوانان پر انرژی و تازه استخدام بود که مو لای درز کارشان نمی رفت و به کسی هم وامدار نبودند و فقط و فقط به خاطر تخصصی که داشتند به کار گرفته شده بودند،و هیچ وقت هم کاسه شان داغ تر از آش نمی شد...القصه از این سخنان بگذریم و به احوالات استاد طوس بپردازیم.

چشم استاد به هر بندی از آن طومار بلند می افتاد بند بند بدنش از شدت خشم می لرزید و آه از نهادش بلند می شد...در پایان طومار نوشته شده بود ، چشم به راه آثار پربار دیگرتان هستیم!

اهم موارد تذکاری از این قرار بود؛

۱)تحریف مقوله ی خلقت حضرت آدم (ع) و ذکر شخصی کیومرث نام به جای ایشان به عنوان اولین آدم!۲)ترویج خرافات و نام بردن از موجوداتی خیالی به نام دیو! ۳)علاقه ی افراطی و میل مفرط باستان گرایی و ستایش شاهان پیش از اسلام! ۴)ترویج خشونت و جنگ و بد آموزی کودکان! ۵)ترویج عشق های ممنوعه خصوصا در داستان سودابه و سیاوش!/هر چند سیاوش پاکدامن بود و الحمد لله منحرف نشد/ ۶)ترویج پسر کشی فی المثل در داستان رستم و سهراب! ۷) ترویج تبعیض ونام بردن از یک خلیفه ی خاص و نام نبردن از خلفای بزرگ دیگر! ۸)بی اعتنایی به مقام اولوالعظم یعنی شاه محمود و توجه در خور نکردن به مقام شامخ آن غازی راه اسلام که انگشت در جهان کرده و قرمطی می جوید! ۹)ستایش از کسانی که شاه محمود از آنان خوشش نمی آید فی المثل ابو العباس اسفراینی! ۱۰)در نظر نگرفتن مذهب حقه ی شاه محمود و ستایش بی باکانه ی داماد پیامبر و تشویش اذهان عمومی! ۱۱)دامن زدن به اختلافات قومی و حرکت در مسیر سیاست های دشمنان این مرز و بوم خصوصا استعمار پیر! ۱۲)آموزش شیوه های شب روی در خلال داستان ها! ۱۳) ترویج تعدد زوجات ،فی المثل رستم به هر کجا می رسد با دختر شاه همانجا ازدواج می کند و کار تا جایی پیش می رود که از فرط زیادی فرزند آنان را نمی شناسد و به جای دشمن می کشد ایضا داستان رستم و سهراب ! ۱۴)بی توجهی به حرمت شراب خواری و ذکر آب و تاب دار مجالس باده گساری ! ۱۵)تحریف تاریخ و جهان پهلوان ساختن یک پهلوان معمولی به نام رستم چنانکه خود نیز معترفا گفته اید؛ که رستم یلی بود در سیستان من آوردم و کردمش پهلوان ! ۱۶) آموزش ناسپاسی شاگرد در حق استاد در داستان بهمن ابن اسفندیار ! ۱۷)آموزش فرار مغزها در داستان پناهندگی سیاوش به توران ! ۱۸)آموزش ملکه کشی و از بین بردن قبح عمل قتل در داستان رستم و سودابه ! ۱۹)حذف چهره ی پهلوان جانباز راه میهن یعنی آرش شواتیر از متن داستان تعیین مرز ایران و توران ! ۲۰) از بین بردن روابط خویشاوندی و سست کردن پیوندهای خانوادگی و ترویج رفتارهای غلط و آموزش خنجر از پشت زدن در داستان رستم و شغاد !۲۱) خورده گیری بر تغذیه ی برادران عرب آنجا که می گوید؛/ ز شیر شتر خوردن و سوسمار       عرب را به جایی رسیده است کار/ که تاج کیانی کند آرزو      تفو بر تو ای روزگارا تفو / و....

وقتی مطالب به اینجا رسید استاد طوس را دل شکست و هر چه ناسزا و دشنام در آستین داشت نثار شاه محمود و اراذل و اوباشی که در اطرافش بودند نمود ...

نویسنده ی کتاب مستطاب تاریخ مفقودات الخیالی ذکر کرده است ،از آن پس استاد طوس مدت مدیدی به خاطر ناسزاهای نثاری متواری بود و شهر به شهر می گشت و گاه گداری اشعاری از سر درد و داغ می سرود که عمده ی آنها یا از بین رفته اند یا طعمه ی سارقان عزیز ادبی شده اند...

شاهد را چند بیتی از اواخر کتاب مذکور که دست تطاول روزگار آن را ساییده و به آن سبب خوب خوانده نمی شد می آوریم؛

بسی رنج بردم در این سالها                      برون کردم از کف بسی مالها

 زکف رفت بستان و باغم همی                   کنون با غم و درد و داغم همی

ز فرزند خود خون دل خورده ام                     ولی کار خود را بسر برده ام

بسی صبح گردانده ام شام ها                     به جام تخیل زدم جام ها

خیالات و من یار هم بوده ایم                     تو گویی که هردو زیک دوده ایم

کجاها که همپای هم تاختیم                     ز واژه عجب قصرها ساختیم

چه شب ها که با هم سحر کرده ایم            چه اوقات نابی که سر کرده ایم

شراب صبوحی چه جان پروراست         به خودنایدآن کس کزو گشت مست

چو خورشید در جام من نور ریخت                  پلشتی ز جانم فلک دور ریخت

ز من بگذرید و رهایم کنید                            به سان هنر بی بهایم کنید

چه داند که محمود من کیستم؟                   به در یای وحدت کنون نیستم

من اکنون ز خویش و شما رسته ام               به آنجا که بایست پیوسته ام

پژوهشگر ارجمند این اثر سترگ می نویسد ؛ هر چه کو شیدیم بقیه ی ابیا ت را نتوانستیم خواند ،امید که در آینده ای نزدیک نسخه ی کاملی از این اثر در موزه های ینگه دنیا پیدا شده و میکروفیلمی از آن تهیه شود تا زیب کتابخانه های اهل ادب گردد .

تحریر شد در بهمن ماه سال ۱۳۹۰ شمسی بعون الله تعالی به خامه ی حقیر امیر حسین ابن امیر مهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ایو.

  • میر حسین دلدار بناب