باز خوانی اندیشه های خطّ سوّم آن خطّاط
« تحصیل علم جهت لقمه ی دنیوی چه می کنی؟
این رسن، از بهر آن است که از این چاه برآیند، نه از بهر آن که از این چاه به چاه های دیگر فرو روند!
در بند آن باش که بدانی که؛
- من کیم؟
- و چه جوهرم؟
- و به چه آمده ام؟
- و کجا می روم؟
- و اصل من از کجاست؟
- و این ساعت در چه ام؟
- و روی به چه دارم؟»
« آری به ذات پاک او، به ذات پاک ذوالجلال،
آن قوم نیز در آن مدرسه، جهت آن تحصیل می کنند؛
تا فرهنگ بدانیم، تا فلان مدرسه را بگیریم!
تا فلان موضع را بگیریم و زود مشهور شویم!
تحصیل علم جهت لقمه ی دنیاوی چه می کنی؟!
در بند آن، نی که بدانم که؛
- من کیم؟
- و چه جوهرم؟
- و به چه آمده ام؟
- و کجا می روم؟
- و اصل من کجاست؟
اگر این معانی در عبارت همچو آب در کوزه است، بی واسطه ی کوزه من آب بیابم!»
خطّ سوم ص149ص،148
این ها سخنان شمس تبریزی است که از پس قرون، گویی روزگار ما را به نقد و چالش می کشد؟!
این تذهبون؟ به راستی کجا می روند بعضی ها ؟!
این همه مدرسه و دانشگاه!
این همه استاد و دانشجو!
این همه عنوان و مدرک!
به کجا چنین شتابان؟
مدرک هست، کو درک؟! دانش هست، کو دانشجو؟! کدام استاد؟! کدام علم؟!
دریغ از جرعه ای عطش اشتیاق!
دریغ از ذرّه ای شوق آموختن!
نور شمس بر مولانا افتاد، اعجوبه ای زاده شد که چشم ها هنوز هم از دیدارش خیره می شود!
از ریزه خوار اندیشه ی دیگران، خداوند سخنی زاده شد بی همتا! از شیخی مقلّد رهبری زاده شد مولّد اندیشه!
از پیروی چشم و گوش بسته، راهنمایی زاده شد طغیانگر!
به راستی ما به کجا می رویم؟! با این همه دم و دستگاه های عریض و طویل؟!
« ذرّه ای چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک بیرون آن نکند!» شمس تبریزی.
!!!
؟؟؟
- ۹۳/۱۰/۲۵