رساله ی ضیافتیه!!!
گفتند: ما می توانیم! گفتند: مهر می ورزیم! گفتند: مفسدان اقتصادی را معرفی می کنیم! گفتند: لیست شان در جیبمان است! ما که همیشه حسن ظن داریم و همه چیز را حمل بر راستی و درستی و صداقت و صفا می کنیم، باور کردیم! تا توانستند... حالا لیست تبدیل به تومار عظیمی شده است!!! اما کسی از جای آن خبر ندارد! همه چیز باد هوا شد! همه ی خوش بینی ها و حمل بر صداقت کردن ها و... دود شد و رفت به هوا! تا به خود آمدیم باد کلاهمان را برده بود! تا به خود جنبیدیم دیو آز همه چیز را خورده بود! بلعیده بود! اوباریده بود! اکنون با هزار دیده اشک، تشنه ی یک جرعه راستی و صداقت هستیم! این بار نیز با صداقتی کودکانه چشم به کلیدی دوخته ایم که قفل ناراستی ها را برای همیشه باز کند و به گوشه ای بیندازد! ... اما تا به خود می جنبیم بدهکارمان می کنند! همه از ماها که عمری دویده ایم و به مقصد نرسیده ایم طلبکارند! ما نمی پرسیم، کو نشانه ی کوچکی از آن همه وعده های زیبای دل خوش کنک؟! بابا انصافتان را شکر...
آورده اند که چون حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش داوود بر اریکه ی رسالت و سلطنت تکیه زد بعد از چندی از خدای متعال خواست که همه ی جهان را در ید قدرت و اختیارش قرار دهد و برای اجابت خواسته ی خویش چند بار هفتاد شب متوالی عبادت کرد و زیادت خواست.
در عبادت اول آدمیان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پریان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد.
بالاخره در آخرین عبادتش گفت:"الهی، هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد."
خداوند حکیم نیز برای آن که هیچ گونه عذر و بهانه ای برای سلیمان باقی نمانده باشد، هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی، به او بخشید و اعاظم جهان از آن جمله ملکه ی سبا را به پایتخت او کشانید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
چون سلیمان نبی بر کل جهان حاکم شد و بر کلیه ی مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند! حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده ی این کار برنخواهد آمد. سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و گفت:
"بار خدایا، مرا نعمت و قدرت بسیار است، خواسته ام را اجابت کن. قول می دهم از عهده برآیم!"
مجدداً از طرف خداوند وحی نازل شد که این کار در توان تو نیست، همان بهتر که پا از گلیم خود درازتر نکنی و خود را گرفتار دور باطل درخواست های پایان ناپذیر غیر منطقی نکنی!
سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد؛"پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به وسعت ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم."
استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همه ی جنبدگان کره ی خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بنده ی محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است.
سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همه ی افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
بر لب دریا جای وسیعی ساخته شد که هشت ماه راه فاصله ی مکانی آن از نظر طول و عرض بود و دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت.
چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقه ی وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانه ی دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت.
آصف ابن بر خیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسی ها نشستند. چهار هزار نفر از آدمیان خاصه -(گویا دستیار و معاون و سخن گو و ... از آن زمان ها رایج بوده و نان از زور بازو خوردن زیاد مرسوم نبوده است!!!) -در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:"پیش از تو بدین جانب ندایی آمد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند."
سلیمان گفت:"این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام. مانع و رادعی وجود ندارد. هر چه می خواهی بخور و سدّ جوع کن." ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و ماحضری های موجود مهمانی موعود در آن منطقه ی وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:"یا سلیمان اطعمنی!" یعنی: ای سلیمان سیر نشدم. غذا می خواهم!!
سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید:"مگر رزق روزانه ی تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیه ی جانداران عالم مهیا ساخته بودم همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟"
ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی! یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد؛"خداوند عالم روزی سه وعده و در هر وعده یک قورت غذا به من کمترین! می دهد. امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفره ی تو برچیده شد. ای سلیمان اگر تو از عهده ی اطعام یک جانور بر نمی آیی چرا خود را نامزد خدمت - لابد از نوع صادقانه اش - جن و انس و وحوش و طیور و اطعام آنان قرار می دهی؟!" سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.
چند روز قبل وقتی رئیس جمهور در میان گزارش صد روزه گفت: از ابتدای تشکیل دولت در ایران ـ لابد باید مبدأ آن را بعد از انقلاب مشروطه یعنی حدودا صدسال قبل فرض کرد - ایران صاحب آن اندازه درآمد ارزی نشده است که در طول هشت سال گذشته شده است، یعنی در طول تصدی دولت نهم و دهم!!! در عین حال مملکت در طول همین مدت یاد شده و قبل از آن تا روزگاران بسیار پیشتر هیچ وقت به این اندازه که امروز شاهدیم بدهکار نبوده است و می باید تا روزگاران دراز دولت های بعدی بدهی دولت نهم و دهم را بدهند!!! بی اختیار یاد این داستان افتادم که ذکرش رفت!!! با یک حساب مختصر سر انگشتی حساب دست کسانی که مختصرا سرشان توی حساب است، می آید!!! یعنی حالا حالا ها باید بدهی و تاوان گناه کسانی را پرداخت که هنوز دو قورت و نیمشان باقی است!!!
بسیار کار محیر العقولانه ای است و از دست هر کسی بر نمی آید که کوهی از بدهی را روی دست نسل هایی بگذارد که هنوز از مادر نزاده اند!!!
راستش هنوز که هنوز است و در آستانه ی پنجاه سالگی قرار دارم، داغ و عقده ی دوچرخه نداشتن روی دلم سنگینی می کند!!! آخر وقتی بچه بودم هر وقت از پدرم خواستم برایم دو چرخه بخرد، فقط یک جواب داشت؛ صبر کن وقتی بدهی هایم تمام شد، حتما برایت دوچرخه خواهم خرید!!!
با این عقل ناقصم هر چه فکر می کنم، نسبت این دو حرف را نمی توانم پیدا کنم! از طرفی می گویند؛ دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال درآمد به دست آورده است و از طرف دیگر باز می گویند دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال بدهی بالا آورده است!!! زمانی که فلسفه می خواندم یاد گرفته بودم که اجتماع نقیضین محال است!!! اما گویا این روزها هیچ چیز محال نیست! و هر چیزی ممکن است!!!
با خودم فکر می کنم نکند پدر من هم در عرض این پنجاه سال بیشترین درآمد را داشته است و در عین حال بیشترین بدهی را!!!
... کاش کسی پیدا می شد و مرا از این تعارض و تناقضی که گرفتارش شده ام نجاتم می داد!!!
یعنی پدرم هم...
اگر می شد کسی از پدرم بپرسد...
- ۹۲/۰۹/۰۸
سلاملار عزیز آمیر حوسین
من بو سگیز ایلده هئچ زادا یانمیرام بونا یانیرام کی همیشه خانیم سیره یه - مچیده گئدنده بیر بش - آلتی مین تومن گوتوروب دییه نده نینیرسن دئیردی آرواد نوحه خوانی شهناز خانیم بیر - بیر اولولریمیزی صلوات چونده ریر سونرا دولتیمیزین طول عمرونا صلوات چونده ریر پول وئرمییه نده هامی آدامین اوزونه باخیر من هر نه قدر دئیردیم والله - بللاه شهناز آدیندان نوحه خوان اولماز تس -تس اوزومه باخیب دئیردی بس پولدان اوتور هایلا دئیره م ایندی هردن سوزو دوشنده اوزو دئیر کی شهنازدان نوحه خوان اولماز هئچ او دولتدنده دولت اولمازدی اما گئنه سیرییه گئدنده پول گوتورور دئییره م نوحه خوانیز کیمدی گولور دینمیر !!!