رساله ی کدخدائیه
در روزگاران نه چندان قدیم عادت مردمان روستایی آن بود که هر چهار سال یک بار کدخدای خود را عوض می کردند و اولین کسی را که از دروازه ی روستا وارد می شد کدخدای خود قرار می دادند! کاری هم نداشتند که این بابا غریبه است و ممکن است گذشته ی خوبی هم نداشته و بل که هم راهزن است یا قاتل است و فلان است و بیسار است و صد حدس و گمان از این ها هم بدتر...
روزی در آن حیص و بیص ها غریبه ای وارد روستا شد، او را با هزار سلام و صلوات بردند و نشاندند روی تخت کدخدایی و از هر طرف به تعظیم و تکریمش پرداختند و نقل و نبات بود که نثارش کردند! غریبه ی از همه جا بی خبر هاج و واج مانده بود و با خود می گفت؛ این که می بینم به خواب است یا که در بیداری است! که ناگهان چشمش به شخصی افتاد که در پایین مجلس نشانده اند و هر کس که به مجلس وارد می شود یا از مجلس خارج می شود، قفایی بر او می زند و جفایی روا می دارد و...
غریبه در حالی که حیرت زده بود پرسید بابا یکی به من مادر مرده حالی کند که قضیه از چه قرار است و ماجرا چیست و آن بدبخت پدر مرده کیست؟!
یکی از روستاوندان که حقوق روستاوندی را بیشتر از همه بلد بود از سیر تا پیاز ماجرا را برای غریبه شرح داد و گفت:ای کدخدای عزیز و ای مایه ی سازندگی و اصلاحات و مهرورزی، شانست گفته که؛ نه چک زدی نه چونه عروس اومد به خونه یعنی خوش باش که عمر جاودانی این است! همای اوج سعادت به دامت افتاده و شده ای بزرگ قوم... اما اگر از احوال آن بدبخت پدر مرده می پرسی، او سلف صدق شماست و چهار سال تمام بزرگ ما بود و تفش به جای گلوله می رفت و فرمانش بر مرغ و ماهی جاری بود و...
غریبه ی تازه کدخدا شده سری به علامت نفی تکان داد و نگاهی به اهل مجلس انداخت از نوع نگه کردن عاقل اندر سفیه و راه بیابان در پیش گرفت و اهل اطلاع چنین گفته اند که؛ تا به امروز کسی از وی خبری نیاورده است یعنی آن را که خبر شد خبری باز نیامد...
گذشته پژوهان می گویند اکنون سده هاست که آن روستا تبدیل به شهر شده است و روستا وندان همه به درجه ی شهروندی ارتقا یافته اند، و بساط کدخدایی برچیده شده است اما آن رسم قدیم هنوز برجای است و هر چهار سال یک بار باز به دنبال حاکم جدیدی می گردند تا بزرگش دارند و قربان صدقه اش بروند و سردارش و سالارش و فلان و بهمانش بخوانند و هر جا رفت استقبالش کنند و گل نثارش کنند و فریاد بزنند عطر گل محمدی به شهر ما خوش آمدی و... سر انجام بعد از چهار سال به قفا و جفایش بیازارند!!!
...اما آن چه که نیست چشم عبرت بین است!!! و با تمام این اوصاف باز عده ای فیل شان یاد هندوستان می کند و هوای حاکمیت به سرشان می زند و آن وقت...
- ۹۲/۰۳/۱۲
گذشته پژوهان می گویند اکنون سده هاست که آن روستا تبدیل به شهر شده است و روستا وندان همه به درجه ی شهروندی ارتقا یافته اند، و بساط کدخدایی برچیده شده است اما آن رسم قدیم هنوز برجای است و هر چهار سال یک بار باز به دنبال حاکم جدیدی می گردند تا بزرگش دارند و قربان صدقه اش بروند و سردارش و سالارش و فلان و بهمانش بخوانند و هر جا رفت استقبالش کنند و گل نثارش کنند و فریاد بزنند عطر گل محمدی به شهر ما خوش آمدی و... سر انجام بعد از چهار سال به قفا و جفایش بیازارند!!!
عزیز آمیر حوسین جنابلاری سلام
میر حوسین آغا ائوه بیر گلین گلنده ائوین هئچ بیر زادین قبوللوغو یوخدو اینگیلیس وزیر باشقانی دئیرکی اونونجی ائوده گئدیب اوتورسون !!اما وبلاگین بیر آز چتیله شیب