اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

سه شعر از سید علی صالحی

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۳۵ ق.ظ

 

سید علی صالحی
 
برای کسی که نامش را بعد از مرگ به زبان خواهم آورد
 
نه کم، نه زیاد،
هزار سال تمام
یعنی تمام عمر
تنها زیر پای خود را پاییدم و
از روی خود گذشتم.
تا امروز به برکت کلمات
به عطر آرام آسمان برکشیده شوم.
راه... دشوار بود و
دو دست من
از دعوت خودم به یکی خواب آسوده
خالی تر...!
حیرتا
بیدار نشین شب و روزی
که من بوده ام،
نه جغد به ویرانه ام دیده است و
نه واژه در دهان لال.
من
مقام خاک را
به توتیای نی از نماز ملکوت نوشته ام
تا به یاد آورم که از کجا آمده
چه کرده
و چرا آسمان را در خواب مومنان خسته
مرور می‌کنم.
پا بر خویش نهادن و از خود گذشتن
راه بر آمدن به آبی ها بود
راه رسیدن به آرامش.
من
پا برخویش نهادم و
از خود گذشتم
بی که بر آمدن از آفاق آفتاب را
خواسته باشم.
آبی ها خود به جانب ام آمدند.
آسمان ها، عشق، امید، آرامش
خود به جانب ام آمدند.
نه کم، نه زیاد،
او که
نظر به دعای دردمندان میهن من دارد
پیاله ی پرده پوش خویش را
به تشنگان چشم به راه باران
خواهد بخشید.

 

دوشعر از علی سید صالحی
 

روزی
یک روز سرد زمستانی
یکی از همان روزهای سوز و بلرز یتیم
پرنده ای خیس و خسته
از بالای بام خانه ها گذشت
رفت رو به روی دریچه ی بی گلدان اتاق تو نشست
تو نبودی
همسایه ها می گفتند رفته ای راهی دور
خبر از شفای حضرت حوصله بیاوری
پرنده داشت
به شیشه مه گرفته ی بی تماشای تو
نک می زد
انگار بو برده بود
انگار باد به او گفته بود
در دفتری که تو زیر بالش خود نهان کرده ای
راز کدام کلید گم شده را نوشته اند
و ما هیچ نمی دانستیم
تا شبی دیگر
که کودکان کوچه خبر آوردند
پرنده ای که به سایه سار هدهد مرده می مانست
آمده افتاده پای آخرین صنوبر پیر
زنده است هنوز
هنوز دارد مثل ما آدمیان انگار
می خواهد چیزی بگوید
چیزی شبیه راز همان کلید گم شده
که گفته اند پنهانی ترین شفای همین قفل کهنه است .

***********

یک زنی آن جاست
آن جا یک زنی
یکی مانده به انتهای غروب
سیاه پوش پایانی ترین مزار
واپسین همین ردیف های مثل هم
خاکش خیس
خوابش تازه
ترانه هاش خاموش
هیچ کاری نمی کند
تنها دارد بر هوای تنهایی از پیش نوشته ی آدمی
مویه می کند
زنی
آنجا یک زنی آن جاست
طاقت شنیدن مویه هایش در من نیست
نوحه ی نی است غم قمری جوان
و شب که تازه ما
پاس اولش بودیم
بین راه با هم برمی گردیم
حالا
حرفی صحبتی حکایتی ... بگو
کی گم شد کجا چطور چرا ؟
خاموش است زن
خسته است زن
زن ... یک لحظه زن برمی گردد
پایانی ترین دامنه را با دست نشانم می دهد
هزاران مزار
هزاران زن
هزاران مگو
و باز باران است که می بارد
خاکش خیس است
خوابش تازه
ترانه هاش خاموش.
  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی