عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر
عیاران یا جوانمردان فرقهای بودهاند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمانهای مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بودهاست که در کتابهای بسیاری از این گروه ذکر شدهاست. این فرقه که بر اساس پیمانهای کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفتهبود، با سازمان و شکلهای زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمانها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربودهاند، در نظام نشانهشناسی ادبیات ایران نیز موثر بودهاند، از اینرو شعر حافظ که چکیده و حافظهی شعر ایرانی است از نشانههای آیین عیاری و مهر لبریز است.
۱- مقدمه:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمدهاست تا کتابهای راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشتهاند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شدهاست. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی میتوان یافت داستان «سمکعیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بنابیالقاسم روایت میکند. در این که حافظ این گونه کتابها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشتهاست شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بیارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیلهگر، ریاکار و بیمبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
۲- آیین عیاری در ایران
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفتهاند کسیاست که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار» را از لغت «اییار» یا «اییار» پهلوی دانستهاند که معرب شدهاست. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما میگوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستانهای ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفتهاند.
از دوره صفویه به بعد این افراد را «داشمشدی» و «لوطیهای» شهر مینامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشانداده و کمکم با اضافه شدن به دستههای این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندیها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکانها در شهرها میپرداختند. این دستهها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروانسرا یا مغازهها به گونهای تلافی میکردند به آنان ضرر میزدند. بهخاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز مینامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته میشدهاند به لباس « پاسبانان» در میآیند. اینها وقتی جنایتی و جرمی صورت میگیرد، میدانند چه کسی آن را انجام دادهاست و مجرم را نشان میدهند، گاهی نیز اتفاق میافتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.
مسعودی باز میگوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکانهایشان پول میگرفتند، محله را پاسبانی میکردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران بدعتی افسانهای نبود بلکه منعکس کنندهی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی میگشتند که همه جنبههای وطنپرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری میتوانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دستههایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام میکردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.
هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیدهمیشد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد» و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. میگویند این افراد پارچهای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت» در آمدند. انجمنهای فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمهکاری داشتند که کفایت معاششان را نمیکرد و شاید هم به خاطر دستمایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد میگشتند. و همین بود که در این انجمنها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آنها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آنها شکل میگرفت این گروه به هم میپیوستند. بنای کار این گروهها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شبرو است و از راه دیگر آید
تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیالهای آب نمک مینوشید و تنبان خاصی به پا میکرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت میگفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بودهاست که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست میزد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم میشد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کردهاند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.
تا حدی مشابه انجمنهای فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بیبند و بار و نیرنگانداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمنهای شکار و نخجیر بودند اطلاق میشد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاههای شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن میشدند. اینان سازمانی از کارگزاران تنلش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی میکردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در میآمدند. و چماقداران آنان را تشکیل میدادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانههای مساجد زندگی میکردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که میخواستند زنده بمانند میبایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار میدانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش- برای همه قدغن شد. که در این گروهها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محلههای فقیرنشین بهترینجا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبیخود شدن خیلی ارزانتر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به بادهگشایی مشغولاند.
چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم / باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد
در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند نگاه نمیداشتند. عدهای استدلال میکردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات میگفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگهایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.
طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر میبردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل میداند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزلهها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگهای پیدرپی و قحطی و خشکسالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر میبردهاند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بیکاری و بیعاری نمیتوان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلیگری، راهزنی، شعبدهبازی و گدایی به زندگی خو ادامه میدادهاند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز میکردهاند اینطور مینویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمیتوان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دورهگرد و نیز روایت ابنکثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی میتوان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بودهاند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بودهاست. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتیکه شرایط اولیه در آنها جمع بود، در جرگة جوانمردان میپذیرفتند و خرقهای به نام « خرقهالتصوف» به آنها میپوشانیدند و بعد اگر استعداد بیشتری در هر یک از آنها مییافتند بهسوی عرفان ارشادش میکردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبنخضرویة بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفضعمربنسلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بناحمدبنسهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بودهاند.
هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان میخواستهاند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بیپیر میخواندند. طالب جوانمردی در حالیکه شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت میکردهاست و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع میشد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانهاش آویخته بود به کمرش میبستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته میشد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستانهای زال و رودابه و آوردن گیو، کیخسرو را به ایران، میسراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ» مینامیدند.
در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمکعیار» که به صورت نثر است به عیاری پرداخته میشود. در داستان سمکعیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین میشود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقهاش که مهپری نام دارد به سرزمین ماچین میرود و در آنجا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین میگردد، اما در همهجا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختیها و بندی و اسیریها نجات میدهد و پیروزمندانه برمیگرداند. سمک که خود از میان تودههای مردم برخاستهاست، مردیاست مردمدار که آنچه بگوید، انجام میدهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکتهگوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت میتوان گفت که این داستان دربارهً کار رواییهای، سمکعیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیلزور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردیاست میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منشهای نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهماننوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل میکند.
۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی
دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربردهاند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغتنامهها و فرهنگها آمدهاست، از قرن دوم قمری گزارشات عدیدهای از وجود گروههایی با نام عیار از گوشه گوشهی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفتهاست. این گروهها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامهها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بودهاند. در جریان منازعات سیاسی و جنگهای بین امین و مامون پسران هارونالرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره میکند، پنجهزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمیخیزند. آنها در حالی که زنگها و صدفهایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون میشتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردمداری بود. آیینعیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشتهاست. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج میکردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار دادهاست. فتوتنامههایی منثور آن از: نجمالدین زرکوب، شیخعلاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمالالدین عبدالرزاق. و فتوتنامههای منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، بهصورت کتاب وجود دارد.
۳-۱- مثال های از که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کردهاند:
عیار در شعر شاعران بهمعنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بیهمه چیز، شبرو و شبگرد، شب زندهدار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز بهکار رفته است.
رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی
منوچهری: دست درهمزده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار
خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را // خونریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد
قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار
قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار
ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/ هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند
سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار
نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را
عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد
عطار: بر سر کوی نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از خنجر هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // میسزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد
مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم
مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بیخواب و دل بیدار میآرد
سعدی: اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمیگیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن میبری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود
۳-۲ دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:
الف- آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند // اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام // گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند // پشمینهپوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستیاش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
ب- نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـهداران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّهی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّهی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و نالهی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند
۴- عیاری در شعر حافظ:
کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
در شعر حافظ شیراز مانند نوشتههای سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار میشود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف میزند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار میبابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او میخورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود میبرند و سپس یکباره مینوشند. کسی که این مراسم را انجام دادهاست از آن پس خود را در خدمت عیار میگذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمیکند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی میداری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته میشود به ذهن نمیآورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری میتوان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت/ میگفتم این سرود و می ناب میزدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «میگساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد میشود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بودهاست یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.
در چین طره تو دل بی حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بیحفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بیعفت» یا «بیبندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بیحفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشاندادهاست.
عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشیاست آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکتهها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نهکار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو
۵- آیین رازورانه مهر
مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.
آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرنهای متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینهای کهنتر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدتها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشهای از این آیین به یشتهای زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمینهای امپراطوری رم رفت و در سدههای دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.
این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا میشد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفتگانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب میشدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت میگرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمیگزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نمایندهی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیدهاند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی
مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که میخواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایشهای بسیاری سربلند بیرون میآمد. نوچه را ابتدا به مهیار میسپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش میداد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن
بعد او را خالکوبی میکردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایشهای زیادی انجام میشد. در مقامهای کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده میشد. آنگاه آموزش به دو بخش میشد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشیکه در آن تاکید بر بدنسازی، مقاومت در برابر سختیها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامهی جنگاور اصول نظامی تعلیم دادهمیشد که و با پر ریاضتترین تمرینات، تمامی مهارتها و فنون جنگی آموخته میشد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفتهمیشد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) میدادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گامهای مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.
پرستشگاههای مهرپرستان مهرابه نامیده میشد. که از مهر+ آبه ساخته شدهاست. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابهها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی میشد تشکیل شدهاست. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بودهاست. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگتر بوده و سقف آن هم کوتاهتر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار میگرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده میشد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده میشدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکتهایی سنگی قرار میدادند. روشنی مهرابه از روزنههای کوچک سقف و یا پنجرههای باریک تامین میشد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفتهاند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال میباشند.
۶- عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر
بردلم گرد ستمهاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم
از مولفههای اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط میشود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمیشوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ میگفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتیها مغ را موبد مینامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب میکردند ولی زردشتیان و مغها میخانههایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانهها پناه میبردند. این مکانها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافتهاست و به بزرگ و رهبر «مغها» «پیرمغان» گفته میشود. از این رو «میمغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی مییابد و حافظ از اینها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کردهاست.
به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود، ز راه و رسم منزلها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو
به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاههای میترائی بهکار میرفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره میکند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.
یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما میشد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//
با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابهها و دیرها و گوشهنشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بودهاست کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بندهی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو به تائید نظر حل معما میکرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا میبینم / این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ مگردان که آنجا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که بخشش ازلش در می مغان انداخت
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی/ جام میمغانه هم با مغان توان زد
شراب خانگیم بس میمغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم مژگان را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
آری اینگونه است که حافظ شیراز به رندی میسراید:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت میکنم
عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر
عیاران یا جوانمردان فرقهای بودهاند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمانهای مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بودهاست که در کتابهای بسیاری از این گروه ذکر شدهاست. این فرقه که بر اساس پیمانهای کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفتهبود، با سازمان و شکلهای زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمانها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربودهاند، در نظام نشانهشناسی ادبیات ایران نیز موثر بودهاند، از اینرو شعر حافظ که چکیده و حافظهی شعر ایرانی است از نشانههای آیین عیاری و مهر لبریز است.
۱- مقدمه:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمدهاست تا کتابهای راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشتهاند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شدهاست. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی میتوان یافت داستان «سمکعیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بنابیالقاسم روایت میکند. در این که حافظ این گونه کتابها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشتهاست شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بیارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیلهگر، ریاکار و بیمبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
۲- آیین عیاری در ایران
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفتهاند کسیاست که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار» را از لغت «اییار» یا «اییار» پهلوی دانستهاند که معرب شدهاست. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما میگوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستانهای ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفتهاند.
از دوره صفویه به بعد این افراد را «داشمشدی» و «لوطیهای» شهر مینامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشانداده و کمکم با اضافه شدن به دستههای این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندیها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکانها در شهرها میپرداختند. این دستهها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروانسرا یا مغازهها به گونهای تلافی میکردند به آنان ضرر میزدند. بهخاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز مینامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته میشدهاند به لباس « پاسبانان» در میآیند. اینها وقتی جنایتی و جرمی صورت میگیرد، میدانند چه کسی آن را انجام دادهاست و مجرم را نشان میدهند، گاهی نیز اتفاق میافتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.
مسعودی باز میگوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکانهایشان پول میگرفتند، محله را پاسبانی میکردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران بدعتی افسانهای نبود بلکه منعکس کنندهی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی میگشتند که همه جنبههای وطنپرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری میتوانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دستههایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام میکردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.
هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیدهمیشد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد» و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. میگویند این افراد پارچهای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت» در آمدند. انجمنهای فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمهکاری داشتند که کفایت معاششان را نمیکرد و شاید هم به خاطر دستمایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد میگشتند. و همین بود که در این انجمنها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آنها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آنها شکل میگرفت این گروه به هم میپیوستند. بنای کار این گروهها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شبرو است و از راه دیگر آید
تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیالهای آب نمک مینوشید و تنبان خاصی به پا میکرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت میگفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بودهاست که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست میزد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم میشد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کردهاند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.
تا حدی مشابه انجمنهای فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بیبند و بار و نیرنگانداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمنهای شکار و نخجیر بودند اطلاق میشد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاههای شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن میشدند. اینان سازمانی از کارگزاران تنلش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی میکردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در میآمدند. و چماقداران آنان را تشکیل میدادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانههای مساجد زندگی میکردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که میخواستند زنده بمانند میبایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار میدانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش- برای همه قدغن شد. که در این گروهها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محلههای فقیرنشین بهترینجا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبیخود شدن خیلی ارزانتر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به بادهگشایی مشغولاند.
چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم / باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد
در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند نگاه نمیداشتند. عدهای استدلال میکردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات میگفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگهایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.
طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر میبردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل میداند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزلهها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگهای پیدرپی و قحطی و خشکسالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر میبردهاند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بیکاری و بیعاری نمیتوان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلیگری، راهزنی، شعبدهبازی و گدایی به زندگی خو ادامه میدادهاند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز میکردهاند اینطور مینویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمیتوان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دورهگرد و نیز روایت ابنکثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی میتوان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بودهاند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بودهاست. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتیکه شرایط اولیه در آنها جمع بود، در جرگة جوانمردان میپذیرفتند و خرقهای به نام « خرقهالتصوف» به آنها میپوشانیدند و بعد اگر استعداد بیشتری در هر یک از آنها مییافتند بهسوی عرفان ارشادش میکردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبنخضرویة بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفضعمربنسلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بناحمدبنسهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بودهاند.
هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان میخواستهاند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بیپیر میخواندند. طالب جوانمردی در حالیکه شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت میکردهاست و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع میشد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانهاش آویخته بود به کمرش میبستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته میشد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستانهای زال و رودابه و آوردن گیو، کیخسرو را به ایران، میسراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ» مینامیدند.
در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمکعیار» که به صورت نثر است به عیاری پرداخته میشود. در داستان سمکعیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین میشود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقهاش که مهپری نام دارد به سرزمین ماچین میرود و در آنجا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین میگردد، اما در همهجا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختیها و بندی و اسیریها نجات میدهد و پیروزمندانه برمیگرداند. سمک که خود از میان تودههای مردم برخاستهاست، مردیاست مردمدار که آنچه بگوید، انجام میدهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکتهگوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت میتوان گفت که این داستان دربارهً کار رواییهای، سمکعیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیلزور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردیاست میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منشهای نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهماننوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل میکند.
۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی
دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربردهاند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغتنامهها و فرهنگها آمدهاست، از قرن دوم قمری گزارشات عدیدهای از وجود گروههایی با نام عیار از گوشه گوشهی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفتهاست. این گروهها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامهها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بودهاند. در جریان منازعات سیاسی و جنگهای بین امین و مامون پسران هارونالرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره میکند، پنجهزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمیخیزند. آنها در حالی که زنگها و صدفهایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون میشتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردمداری بود. آیینعیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشتهاست. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج میکردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار دادهاست. فتوتنامههایی منثور آن از: نجمالدین زرکوب، شیخعلاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمالالدین عبدالرزاق. و فتوتنامههای منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، بهصورت کتاب وجود دارد.
۳-۱- مثال های از که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کردهاند:
عیار در شعر شاعران بهمعنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بیهمه چیز، شبرو و شبگرد، شب زندهدار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز بهکار رفته است.
رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی
منوچهری: دست درهمزده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار
خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را // خونریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد
قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار
قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار
ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/ هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند
سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار
نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را
عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد
عطار: بر سر کوی نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از خنجر هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // میسزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد
مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم
مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بیخواب و دل بیدار میآرد
سعدی: اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمیگیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن میبری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود
۳-۲ دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:
الف- آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند // اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام // گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند // پشمینهپوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستیاش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
ب- نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـهداران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّهی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّهی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و نالهی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند
۴- عیاری در شعر حافظ:
کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
در شعر حافظ شیراز مانند نوشتههای سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار میشود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف میزند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار میبابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او میخورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود میبرند و سپس یکباره مینوشند. کسی که این مراسم را انجام دادهاست از آن پس خود را در خدمت عیار میگذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمیکند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی میداری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته میشود به ذهن نمیآورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری میتوان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت/ میگفتم این سرود و می ناب میزدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «میگساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد میشود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بودهاست یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.
در چین طره تو دل بی حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بیحفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بیعفت» یا «بیبندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بیحفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشاندادهاست.
عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشیاست آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکتهها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نهکار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو
۵- آیین رازورانه مهر
مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.
آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرنهای متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینهای کهنتر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدتها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشهای از این آیین به یشتهای زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمینهای امپراطوری رم رفت و در سدههای دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.
این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا میشد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفتگانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب میشدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت میگرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمیگزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نمایندهی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیدهاند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی
مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که میخواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایشهای بسیاری سربلند بیرون میآمد. نوچه را ابتدا به مهیار میسپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش میداد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن
بعد او را خالکوبی میکردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایشهای زیادی انجام میشد. در مقامهای کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده میشد. آنگاه آموزش به دو بخش میشد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشیکه در آن تاکید بر بدنسازی، مقاومت در برابر سختیها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامهی جنگاور اصول نظامی تعلیم دادهمیشد که و با پر ریاضتترین تمرینات، تمامی مهارتها و فنون جنگی آموخته میشد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفتهمیشد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) میدادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گامهای مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.
پرستشگاههای مهرپرستان مهرابه نامیده میشد. که از مهر+ آبه ساخته شدهاست. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابهها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی میشد تشکیل شدهاست. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بودهاست. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگتر بوده و سقف آن هم کوتاهتر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار میگرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده میشد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده میشدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکتهایی سنگی قرار میدادند. روشنی مهرابه از روزنههای کوچک سقف و یا پنجرههای باریک تامین میشد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفتهاند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال میباشند.
۶- عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر
بردلم گرد ستمهاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم
از مولفههای اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط میشود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمیشوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ میگفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتیها مغ را موبد مینامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب میکردند ولی زردشتیان و مغها میخانههایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانهها پناه میبردند. این مکانها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافتهاست و به بزرگ و رهبر «مغها» «پیرمغان» گفته میشود. از این رو «میمغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی مییابد و حافظ از اینها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کردهاست.
به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود، ز راه و رسم منزلها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو
به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاههای میترائی بهکار میرفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره میکند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.
یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما میشد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//
با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابهها و دیرها و گوشهنشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بودهاست کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بندهی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو به تائید نظر حل معما میکرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا میبینم / این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ مگردان که آنجا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که بخشش ازلش در می مغان انداخت
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی/ جام میمغانه هم با مغان توان زد
شراب خانگیم بس میمغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم مژگان را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
آری اینگونه است که حافظ شیراز به رندی میسراید:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت میکنم
منابع:
۱- سایتهای اینترنتی آنلاین اشعار حافظ بر اساس نسخه قزوینی و غنی.
۲- درج (ویرایش سوم)، لوح فشرده مجموعه اشعار شاعران ایرانی.
۳- ادبیات عامیانهی ایران (مجموعه مقالات دربارهی افسانه ها و آداب و رسوم مردم ایران)، دکتر محمد جعفر محجوب، چشمه، ۱۳۸۲٫
۴- تحلیلی از هزار و یک شب، رابرت ایروین، ترجمه فریدون بدرهای، نشر فرزان، ۱۳۸۳٫
۵- دین مهر در جهان باستان (مجموعه گزارشهای دومین کنگره بینالمللی مهر شناسی)، ترجمه مرتضی ثاقب فر، توس، ۱۳۸۵٫
۶- دینهایایران باستان، هنریکساموئلنیبرگ، ترجمه سیفالدین نجمآبادی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، ۱۳۸۳٫
۷- سبک شناسی (سه جلد)، ملک الشعرای بهار، سپهر، ۱۳۷۳٫
۸- لوح فشرده الکترونیکی، لغتنامه دهخدا. دانشگاه تهران.
۹- فرهنگ فارسی، محمد معین، امیرکبیر، ۱۳۸۴ .
(این مقاله در روزنامه اطلاعات روزپنجشنبه مورخه ۱۲/۱۲/۱۳۸۹ چاپ شده است. اما بنده از وبلاگ شخصی استاد رضا طاهری عینا و بدون دخل و تصرف نقل نموده ام.میرحسین دلدار بناب)
- ۹۰/۰۱/۱۰
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد